زندگی من کجاست

سود وزیان ایران از پیمان استراتژیک در افغانستان


جعفر حق پناه در کافه خبر:

تهدید پایگاههای اطلاعاتی آمریکا در افغانستان برای ایران جدی است

 یک کارشناس شبه قاره معتقد است: آمریکا نیازی به پایگاه نظامی در افغانستان برای ضربه وارد کردن به ایران ندارد. تهدید آمریکا در این منطقه در حوزۀ پایگاههای اطلاعاتی این کشور خواهد بود.

زهرا خدایی
برخلاف جنگ فرسایشی که افغانستان 11 سال درگیر آنست، چند ماهی است که روند تحولات در این کشور سیر سریعتری به خود گرفته است. اعلام خروج نیروهای آمریکایی و فرانسوی، آغاز مذاکره با طالبان، تأسیس دفتر نمایندگی طالبان در قطر و.... از مهمترین وقایعی است که تحولات افغانستان را در کانون توجه ناظران قرار داده است. اینکه آیا باید به مذاکراتی که یک طرف آن جریانی بنیادگرا با گرایشات افراطی وجود دارد، خوشبین بود یا نه، پرسشی است که بسیاری از ناظران و کارشناسان شبه قاره به دیده شک و تردید به آن می نگرند.  کافه خبر، موضوع مذاکره آمریکا با طالبان را با جعفر حق پناه مورد بررسی قرار داده است که در ذیل مشروح آن را می خوانید.

دور تازۀ مذاکرات آمریکا با طالبان که در قطر آغاز شد را چگونه ارزیابی می کنید؟
لازم است به مقدمه ای اشاره کنم. دولت اوباما بلافاصله بعد از روی کار آمدن برخلاف رویه ای که در عراق برای کاهش نیروهای نظامی داشت، در افغانستان وعده افزایش نیرو را داد و فشار قابل توجهی را نیز بر متحدین آورد که نیروی بیشتری را به این کشور اعزام کنند، همین کار هم تا حدودی صورت گرفت تا به دستاورد ملموسی در کوتاه مدت برسد و بتواند از افزایش هزینه ها در درازمدت جلوگیری کند.
با این پیش درآمد و بستر باید فرایند مذاکره با طالبان را تحلیل کرد. مشخص بود که جنگ فرسایشی در افغانستان به سود نیروهای ائتلاف نیست. به ویژه برای آمریکا که بیشترین سرمایه گذاری انسانی و مالی را کرده بود. از این رو از سالهای 1388 موضوع مذاکره با طالبان مطرح شد و حتی می توان گفت که انگلیس پیشگام و پیشتاز در این امر بود و ما شاهد آنیم که بعد از طرح قضیه خروج نیروهای آمریکایی در سال 2014 این موضوع جدیت بیشتری به خود گرفت و همزمان به دولت افغانستان فشار بیشتری وارد شد تا وارد پروسه صلح شود.
ایجاد شورای صلح به ریاست مرحوم ربانی نیز در همین راستا بود و اقدامات عملی هم صورت گرفت. اجلاس مالدیو در سال گذشته که در آن تعدادی از نمایندگان گروههایی مثل حزب اسلامی حکمتیار با نمایندگانی از پارلمان افغانستان ملاقات کردند نیز در همین راستا بود.
از سویی در طی سالهای گذشته شاهد افزایش ناامنی در افغانستان بوده ایم. شکل جدیدی از انواع علمیات های ضدائتلاف و ضدنیروهای دولتی به تدریج در افغانستان رخ داد و آن هم علمیات انتحاری بود. تجربۀ القاعده در عراق این بار در شهرهای بزرگ افغانستان به چشم می خورد و تلفات نیروهای آمریکایی بالاتر رفت و نهایتاً پروسه صلح با طالبان را تسریع کرد.
در سطح منطقه ای هم باید به تحولات قابل توجه دیگری اشاره کنیم. مشخصاً باید از رویدادهای مربوط به ایران نام ببرم. همانطور که می دانیم جو بایدن در پاییز امسال اعلام کرد که طالبان دشمن آمریکا محسوب نمی شود. این تحولات با اتفاقاتی که در خصوص ایران همراه با افزایش تنش و منازعه میان ایران و آمریکا رخ داد قابل تحلیل است. ناامنی ها و بی ثباتی هایی که به خاطر پیوند بین طالبان پاکستانی و افغانی به وجود می آمد، این هم در نوبۀ خود قابل تأمل است.
در سطح بین المللی هم باید موضوع مهم بحران های اقتصادی برای اروپا و آمریکا و هزینه های قابل توجه جنگ فرسایشی در افغانستان را مدنظر قرار دهیم. نزدیکی به زمان انتخابات در آمریکا و فرانسه و در سال بعد در آلمان قابل توجه است. معمولاً در مقاطع انتخابات دولتهایی که هزینه های نظامی زیادی داشتند کارنامه موفقی ندارند. مهم است برای دولت آمریکا که کارنامۀ موفقی در افغانستان در کوتاه مدت به جای بگذارد و بتواند برای انتخابات امسال با برگ برندۀ به رقابت با جریان جمهوریخواه بپردازد.

این مذاکره را چقدر موفق و شدنی می دانید؟ می توان به این مذاکرات خوشبین بود؟
در نگاه اول مطالبات دو طرف خیلی متناقض به نظر می رسد و خواسته های دوطرف با هم بسیار فاصله دارد. خواستۀ آمریکا دو محور اساسی دارد: پذیرش قانون اساسی افغانستان و توقف جنگ. در حالیکه طالبان بر دو امر اصرار دارند: ادامۀ جنگ و نامشروع بودن دولت برآمده از دخالت بیگانگان در افغانستان. طبیعتاً در چنین وضعیتی خواسته های طرفها از هم دور به نظر می رسد و این مسئله کار را مشکل می کند. اما از سوی دیگر به برخی از ملاحظات دیگر نیز باید توجه داشت که طی چند سال این دو طرف را از مواضع اولیه خود دور کرده است.
آمریکا با هدف نابودی طالبان وارد افغانستان شد و الان دریافته که آن هدف دست یافتنی نیست و شاید برای آن هم مطلوبیتی نداشته باشد. در طرف مقابل هم طالبانی بودند که حاضر شدند به قیمت نابودی خود با القاعده همراهی کند. الان گروه طالبان از خواستۀ اولیه خود عدول کرده و به نوعی وقتی با آمریکا حاضر به مذاکره می شود، یک مشروعیت ضمنی و تلویحی به فرایندهای جاری داده است یعنی ناچار است به اقتضائات مذاکره و از آن مهمتر گشایش دفتر رسمی تن بدهد. این مسئله می تواند تبعات مهمی داشته باشد. مثلا اینکه تا الان طالبان از پذیرش مسئولیت انفجار عاشورا در مزار شریف سر باز می زده است. اما وقتی دفتر رسمی داشته باشد، نمی تواند اینگونه عملیات ها را ادامه بدهد. کمااینکه در دورۀ سالهای 1375 تا 1380 که طالبان به راه اندازی دفتر و تلاش برای پذیرش پذیرفته شدن به صورت دوفاکتو و یا دوژور در سطح کشورها اقدام کردند به تأسیس و نهادینگی روی آورد و از رادیکالیسم خود کاست.
بنابراین باید این امر را از جانب دوطرف یک روال سیاسی تر دانست که طبیعتاً بنا بر اینست که دو طرف می خواهند از طریق مذاکره به نتایج ملموس تری دست یابند. در نظر بگیریم که طالبان هم تنها نیست و یک پشتوانۀ بسیار قابل توجه دارد یعنی دولت پاکستان و این دولت بنا ندارد از طالبان برای اقدامات سلبی و تخریبی در افغانستان استفاده کند. لذا افق کلی را در اینجا باید دید که این یک بازی سیاسی کوتاه مدت نیست که صرفاً دو طرف بخواهند به دستاوردهای مقطعی برسند. طالبان به اضافه پاکستان در برابر آمریکا به این مذاکره به امر سیاسی مستمری می نگرند که قرار است به دستاورهای بیشتری برای دو طرف بینجامد. حال در نظر بگیرید که ممکن است به اهداف مشترکی نیز برسند.

موضع کرزی در مقابل مذاکرات با طالبان چگونه بوده است؟
کرزی در ابتدا از اینکه حذف شد، خیلی دلخور بود و احساس کرده بود که بازیگر موثری نیست. رابطه بین اوباما و کرزی از زمان روی کارآمدن اوباما چندان مطلوب نبوده است و حتی اوباما بارها اظهاراتی ضد کرزی داشته است. از سال 1387 چه در دوران انتخابات و چه در زمان ورودش به کاخ سفید مواضع تندی در خصوص ناکارامدی دولت افغانستان گرفته است. البته یادمان باشد که کرزی در حال به پایان رساندن دوران ریاست جمهوری خود است و اعلام کرده که دیگر قصد شرکت در انتخابات را ندارد و مثل بقیه سیاستمداران به دنبال اینست که نام نیکی از خود برجای نهد.
پیشتر طالبان را نزدیک به عربستان و امارات متحده عربی می دانستیم. چرا قطر برای این مذاکرات در نظر گرفته شد؟
طالبان سه پشتوانه دارند، پشتوانۀ معنوی آن عربستان است، پشتوانۀ مالی امارات متحدۀ عربی و پشتوانۀ سیاسی آنها پاکستان. این سه کشور کار اصلی را انجام می دادند. علت اینکه قطر در این بین نقشی نداشت به دلیل جایگاه قطر بود.  قطر چند سالی است که به بازیگر مهم در عرصۀ تحولات منطقه تبدیل شده است. در نظر بگیرید در گذشته آرایش سیاسی نیروها در خاورمیانه قائل به وجود سه محور سازش، مقاومت و اعتدال بود. ایران و سوریه در محور مقاومت، عربستان، اردن و رژیم صهیونیستی در محور سازش و ترکیه و قطر در محور تعادل قرار می گرفتند.
به دنبال تحولات یک سال اخیر محور تعادل در حال حذف است. قطر از محور تعادل به محور سازش نزدیک تر شده است. با وجود رقابت هایی که میان عربستان و قطر وجود دارد، اما کارکرد منطقه ای آنها یکی است. با این تفاوت که قطر کارویژه های خاص خود را دارد که برای اینگونه اقدامات مناسب تر است. قطر انرژی و پویایی خاص خود را در حوزۀ سیاست خارجی منطقه ای دارد که عربستان فاقد آنست. اعتبار قطر مثال زدنی است. قطر میزبان اپوزیسیون لیبی هم بوده است و الان هم تلاش دارد که به نوعی از اپوزیسیون سوریه حمایت کند. طبیعتاً این جایگاهی است که این کشور جویای نام و مدعی در منطقه دارد و مایل است برای ارتقاء در حوزۀ سیاست خارجی خود هزینه کند. در حالیکه برای عربستان حفظ وضعیت موجود و حفظ خود مهمتر است. طبیعتاً قطر نقش ویژه ای دارد و دیگر اینکه این پروژه قرار است با پروژۀ قبلی متفاوت باشد. این طالبان، طالبان قبلی نیست و قرار است اسپانسر پروسه هم یک بازیگر جدیدی باشد که عربستان نیست. من فکر می کنم که این به رقابت های آمریکا با عربستان هم برمی گردد. عربستان نزدیکی بیشتری با پاکستان در مورد طالبان و به طور کلی در تحولات شبه قاره هند دارد. اما آمریکا رویه ها و اقدامات خود را بهتر می تواند با قطر هماهنگ کند و این مسئله نشان می دهد که ترتیبات نوینی در حال شکل گیری است.

واکنش گروهها و جریانها سیاسی و مبارز به این فرایند چه بوده است؟
در مجموع گروههای مبارز و تندروی مذهبی به این جمع بندی رسیده اند که خروج نیروهای ائتلاف شده و این آغاز فرایند ضعف دولت مرکزی است و قرار نیست جنگ دیگری رخ بدهد.از سویی به نفع پاکستان و افغانستان نیست که وارد جنگ دیگری شود. لذا بهتر است این منازعه به نحو دیگری حل شود. از سویی دولت پاکستان نیز در موقعیت دهۀ 1970 نیست. پاکستان در آن مقطع به دلیل موقعیت بالادستی نظامیان و اجماع از ثبات سیاسی بیشتری برخوردار بود اما آن وضعیت الان نیست. پاکستان نیز نیاز دارد که این پرونده تا سال 2014 به نتیجه برسد و در نهایت بسته شود به گونه ای که منافع آن کشور هم تأمین شود.
طالبانی که در قطر با مقامات آمریکایی مذاکره کردند، نمایندۀ چند درصد از جمع طالبان هستند.
نکته قابل توجه اینجاست که مقامات آمریکایی در ابتدا این مسئله را نفی کردند و اعلام کردند که در حال اتخاذ ترتیباتی هستند که به مذاکرات آتی بینجامد. این رهبران همه در پاکستان مستقر هستند و این گروه مذاکره کننده جریان سیاسی طالبان است. در داخل دسته بندی های موجود در طالبان از همان ابتدا گروهی کار سیاسی و دیپلماتیک را به عهده داشت و الان هم آن جریان فعال است و البته شناخته شده نیستند. طالبان بعد از سال 2001 در واقع اولین مذاکرات دیپلماتیک و علنی خود را تجربه می کنند. لذا هیچ تیمی را معرفی نکرده اند تا اسامی، رده بندی، جایگاه سازمانی و اختیارات آنها مشخص شده باشد. شاید این مذاکرات زمینه ای فراهم آورد تا آنها نیز شکل و قالب مشخصی به وضعیت سیاسی و دیپلماتیک خود بدهند.
گزارشهایی در دست است که ادعا می کنند این اولین دور مذاکرات طالبان با آمریکا نیست.
باید بین دو نوع مذاکره تفکیک قائل شد. اول دیپلماسی پنهان که متولی آن نهادهای اطلاعاتی هستند. زمانی که مذاکرات به حوزۀ دیپلماتیک وارد می شود، آن وقت جنبۀ آشکار و رسمی به خود می گیرد و نمایندگان رسمی وزارت خارجه در آن حضور می یابند. بله طبعاٌ مذاکراتی به صورت پنهان میان آمریکا و طالبان در جریان بوده است. البته این امری طبیعی است که در عرصۀ پرآشوب افغانستان همۀ کشورها با همۀ گروهها به صورت پنهان تعامل دارند.

نقش پاکستان را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا پاکستان اجازه خواهد داد که بدون بازی دادن آن، روند مذاکرات سیر طبیعی خود را طی کند؟
فرض بر اینست که تا همین جای کار هم با همکاری و مساعدت پاکستان پیش رفته است. به نظر می رسد که سفر وزیر خارجه پاکستان به افغانستان در همین راستا صورت گرفت. پاکستان از مدتها خواهان این مسئله بوده و معتقد بوده که بدون پاکستان، صلح و ثبات در افغانستان میسر نبوده است. بنابراین تحلیل فرایند مذاکرات نشان می دهد که تا همین جای کار مقامات پاکستان به بخشی از اهداف خود رسیده اند و طبیعتاً سعی می کنند که ادامۀ کار را نیز مدیریت کنند. یعنی حمایت از مذاکراتی که در نهایت سهم خواهی بیشتر برای طالبان و در کنار آن لحاظ کردن ملاحظات سیاسی-امنیتی پاکستان در افغانستان صورت گیرد. یعنی نفس به قدرت رساندن طالبان برای پاکستان چندان مهم نیست. اما به نظر می رسد که طالبان بهتر می توانند منافع پاکستان را در افغانستان نمایندگی کند. از طرفی پاکستان می خواهد از طریق طالبان افغانستان بخشی از مشکلات داخلی خود را حل کند و این خیلی مهم است. همواره باید این اصل را در نظر گرفت که دولت پاکستان با صدور رادیکالیسم و خشونت و فرقه گرایی به افغانستان سعی کرده نوعی انتقال بحران از داخل محدودۀ مرزهای خود به خارج داشته باشد. این خارج کردن بحران یک اصل در سیاست خارجی کشورهاست که بعضاً نمونه های آن را در مورد برخی از کشورها شاهد بوده ایم. اگر این اتفاق رخ بدهد، دولت پاکستان می تواند پاسخگوی جریان مذهبی افراطی در داخل کشور خود نیز باشد.
شما معتقدید که این مذاکرات در هر شکلی به نفع پاکستان است؟

بله. تا همین جای کار هم نشان می دهد که نقش پاکستان پررنگ تر شده است. حتی اگر این مذاکرات به شکست هم بینجامد باز به نفع اسلام آباد است. اول اینکه از این اتهام که بازیگر مخل امنیت هستند رها می شوند و زمان می خرند و به نوعی قدرت خود را به رخ رقبا می شوند. گروههای داخلی افغانستان نیز متوجه می شوند که بدون اسلام آباد راه به جایی نمی برند.
مناسباتی که ارتش پاکستان با آمریکا دارد، ضدو نقیض است و این واقعیت را در قضیه ترور بن لادن مشهود بود. از سویی با توجه به تفکرات افراطی طالبان، آمریکا چگونه خواهد توانست طالبان را وارد چرخه قدرت کند و از آنها یک جریان سیاسی معتدل بسازد؟
موضوع اینست که باید به این نکته توجه داشته باشیم که در پاکستان برخی از اصول جزء مبانی استراتژیک حوزۀ سیاست های امنیتی و سیاست خارجی بوده و مقبول ارتش و دولت است. مثلاً دشمنی با هند و اینکه این کشور دشمن درجه اول است. دوم اینکه افغانستان عمق استراتژیک پاکستان است. در این موارد بین هر دولتی با هر گرایش حزبی اتفاق نظر وجود دارد و این دولتها با ارتش در این مورد توافق دارند. این نکتۀ مهمی است. از این جهت باید پاکستان را یکپارچه دید و نه اینکه جریان سیاسی لیبرالی که در قالب حزب مردم با ارتش تعارض دارد. به بیان روشن تر همه جریان ها و گروهها در پاکستان می دانند که باید افغانستان را حفظ کنند به خصوص اینکه بدانند هند و یا ایران در حال قدرت یابی در آنجاست. از طرفی باید به این نکته توجه داشت که بحران افغانستان یک بُعد منطقه ای دارد که در رقابت های منطقه ای تعریف می شود و پاکستان تمایل دارد در آنجا به ایفای نقش بپردازد. حال اینکه این کشور چگونه در آینده چه نقشی داشته باشد، به مراحل بعدی باز میگردد که موضوع علیحده ای است و اینگونه نیست که پاکستان برای همۀ وجوه و پیچیدگیهای مسئله برنامۀ مشخص داشته باشد.
در نظر داشته باشید طالبانی که تصور می کنیم اینقدر به پاکستان وابسته هستند، در دهۀ 1990 از پذیرش خط دیورند به عنوان خط رسمی دو کشور سر باز زد. نباید در حوزۀ سیاست اعم از داخلی و خارجی اینقدر توقع داشت که مرزها و برنامه اینقدر روشن و از پیش تعیین شده باشند. وجوه اقتضایی این برنامه ها بسیار پررنگ است به خصوص در منطقه خاورمیانه و یا افغانستان که باید آمادۀ لحظه به لحظه برای تحولات بود. مسئله افغانستان و طالبان از این قاعده مستثنی نیست.
بنابراین شما معتقدید در مذاکره با طالبان، تمام تناقضات موجود میان ارتش با دولت در مناسباتشان با آمریکا نادیده گرفته شد. یعنی همه به این اشتراک رسیدند که باید این امر محقق شود. چنین مذاکره ای باید به آن خوشبین بود؟
هر سه گروه به چانه زنی از موضع ضعف حریف روی آورده اند، ضمن اینکه خودشان نیز در موقعیت برتری نیستند. هر سه احساس می کنند که حریف شان در موضع ضعف قرار دارد. طالبان و پاکستان تصور می کنند که آمریکا ضعیف است و آمریکا نیز تصورش از دو طرف نیز همین است. در واقع سه طرف از موضع قدرت وارد مذاکره نشدند و از سرِ نیاز وارد این مذاکرات شدند و کمابیش به این امر وقوف دارند. شاید همین مسئله باعث شود تا طرفها به همکاری و پذیرش تعهدات بیشتر دست یابند. الان نه آمریکا در موقعیت برتر 2001 است و نه طالبان در موقعیت برتر سال 1375 تا 1380 و نه پاکستان در موقعیت نیمۀ دوم دهۀ 1370. مشاهده می کنید که همه گروهها درگیر مشکلات جدی هستند و نیاز دارند یک مفری پیدا کنند و به نقطه ای برسند که کار ایجابی کنند. تا حالا فعالیت طرفها این بود که رقیب را خنثی کنند. اما بعد از این باید کار دیگری کنند. این احتمال نیز وجود دارد که آنها احساس می کنند تهدیدهای مشترکی نیز وجود دارد و از این رو به همکاری بیشتر روی آورند.
تهدید مشترک ایران است؟
الان نمی گویم ایران است. ایران می تواند کشوری باشد که با حفظ فاصله ها و رقابت های خود با هر سه(افغانستان، پاکستان و آمریکا) روابط تنظیم شده و متعادلی داشته باشد. ایران این استعداد را دارد اما اینکه در آینده چه رخ بدهد به یک پدیدۀ روشنی باز می گردد که ارتباط مستقیم با جایگاه منطقه ای و افزایش کمابیش رو به رشد ستیز ایرانی-آمریکایی باز می گردد. همانطور که می بینید هر چه بیشتر می گذرد تنش های ما با آمریکا پررنگ تر، جدی تر، نزدیک تر و ملموس تر می شود و من فکر می کنم مسئله افغانستان را نمی توان جدا از چالش ایران و آمریکا دید. چون هم آمریکا در آنجا حضور دارد و هم ما هستیم و در واقع آنجا جایی است که هم می تواند عرصۀ رقابت ایران و آمریکا به طور جدی رقم بخورد و هم عرصۀ همکاری که در طی این مدت هر دوی اینها را شاهد بوده ایم.
نگاه صریح ایران به این روند چیست؟
تا الان موضع رسمی از سوی مقامات ایران ندیده ایم. اما برای ایران، بنا به تجربه و رفتاری که از دیگر بازیگران دیده ایم قدرت یابی هر یک از این بازیگران به صورت مطلق برای ما خط قرمز است. ایران هم مخالف اینست که آمریکا در آنجا حضور تثبیت شدۀ امن و خاطر آسوده ای داشته باشد به گونه ای که افغانستان به دولت وابسته واشنگتن تبدیل شود و آمریکا در آنجا پایگاههای نظامی داشته باشد و از طرف دیگر برای ایران، قدرت یابی طالبان و تکرار وقایع دهۀ 1370 خط قرمز است.
برای ایران دولتی برخاسته از آرای عمومی که همۀ گروههای قومی در آن مشارکت داشته باشند مطلوبیت دارد یعنی کمابیش همین وضعیت فعلی که با وجود نقدهای جدی که بر دولت کرزی داشته ایم اما همواره از دولت او حمایت کرده ایم و آن یکی از اصول سیاست خارجی ایران بوده است. این به معنای این نیست که ایران با گروه اپوزیسیون ارتباطی نداشته باشد. این مسئله طبیعی است. حتی ارتباط با طالبان منطقی است. ارتباط با گروهی که با امنیت ما در مرزهای شرقی ارتباط مستقیم دارد، طبیعی است. از این باب تصور می کنم که اگر این موارد به نتایجی بینجامد که دو رقیب ایران به آشتی برسند که بخواهند ترتیبات موجود در افغانستان را به هم بزنند و یا جنبۀ ضدایرانی بیشتری پیدا کند، ایران باید مخالفت عملی نشان بدهد.
اگر زمانی محرز شود که آمریکا قصد داشته باشد از خاک افغانستان برای حمله به ایران استفاده کند، همانطور که در مورد قضیه پهباد شاهد آن بودیم، در اینجا وضعیت بیطرفی دولت افغانستان نسبت به ایران چه می شود؟ آیا می توان از افغانستان انتظار و توانایی بیطرف ماندن را داشت؟در نظریۀ روابط بین الملل همواره از افغانستان به عنوان دولت حائل یاد می شود. دولت حائل با دولت بیطرف تفاوت دارد. افغانستان در جنگ جهانی اول و دوم اعلام بیطرفی کرد اما تأثیری نداشت این خیلی مهم است. اساساً یکی از علتهای وجودی افغانستان این بود که حائل بین قدرتهای بزرگ و خرده نظام منطقه ای یعنی آسیای میانه، شبه قاره و خاورمیانه باشد. لذا در این کشور بیطرفی به آن معنا خیلی نخواهیم داشت مگر اینکه در آنجا هر دولتی اعم از همسایگان و یا قدرتهای بزرگ بتواند یک موازنۀ قوا ایجاد کند. یعنی یک تعادلی در خودِ حاکمیت کابل ایجاد شود و به تجربه دیدیم که هرگاه این موازنه در کابل به هم ریخته چه اتفاقی افتاده است. الان این موازنه کمابیش برقرار است. یعنی افغانستان تهدیدی برای هیچ کشوری نیست حتی برای پاکستان. من فکر می کنم اساساً این فرضیه خیلی ضعیف است که افغانستان بشود پایگاه تهدید نظامی علیه ایران.
چرا؟چون الان اولویت تهدید نظامی نیست. آمریکا نیازی به پایگاه نظامی در افغانستان برای ضربه وارد کردن به ما ندارد. اگر آمریکا نیازی به افغانستان داشته باشد، در حوزۀ پایگاههای اطلاعاتی این کشور خواهد بود. این در حوزۀ تهدیدسازی است. در حوزۀ تهدید نظامی ایران در حال حاضر هم در محاصره است و آمریکا خیلی هم به پایگاه دیگری نیاز نخواهد داشت. البته افغانستان برای آمریکایی ها به منظور مهار ایران و گرفتن فرصت ها از کشورمان مهم است. همین که بازی ها در افغانستان به نفع ایران تمام نشود، این به سود آمریکاست. یعنی معادلۀ بازی با حاصل جمع جبری صفر که برقرار شود سود بازیگر "آ" یعنی زیان بازیگر "ب". لذا این وجهی است که باید بدان توجه کرد. از سویی به این مسئله توجه داشته باشیم که لویی جرگه مشورتی افغانستان در پاییز امسال به استقرار پایگاه نظامی آمریکا در افغانستان به صورت دائم رأی مثبت داد و در واقع دست دولت را باز نهاد.
در خصوص قرارداد امنیتی که قرار است بین افغانستان و آمریکا منعقد شود، کمی صحبت کنیم. گفته می شود که در آن قرارداد بندی وجود دارد که در آن تأکید شده که خاک افغانستان، پایگاهی برای تهدید همسایگان نخواهد بود.
این تفاهم نامه ها در حال انعقاد است و در سفر دو هفتۀ پیش کرزی به اروپا این تفاهم را داریم. مسئله حضور نظامی آمریکا در کشوری دیگر هم تجربه شده است. مثلاً می تواند مشابه تجربه ترکیه شود یا مثلاً آنچه که در کره و ژاپن و آلمان بوده است و یا همچون پایگاههای نظامی آمریکا در کشورهای حاشیه خلیج فارس. خیلی نمی تواند فراتر از آن باشد. طبیعتاً به صورت مشخصی قید می شود که این پایگاه تهدیدی برای کشور ثالثی نیست ولی به هر حال نفس حضور این پایگاهها به معنای کاهش وزن ژئوپولیتیک ایران و کاهش بازیگری ما در منطقه است. این یک امر بدیهی و مشخصی است. در واقع وجوه تهدید این امر بیش از تعداد هواپیماها و تجهیزات و نیروهای نظامی است که قرار است در پایگاههای شیندند و بگرام مستقر شود به منظور هدف قرار دادن ایران. این وجه مسئله به مراتب مهمتر است. همانطور که اشاره کردم آمریکا نیازی به پایگاههای جدید نظامی برای کارکردهای تهاجمی و لجستیک ندارد ولی به جهات ژئوپولیتیک بسیار مهم است.
ترور ربانی در راستای تضعیف نقش ایران ارزیابی نمی کنید؟
ربانی سمبل جریانی بود که از نظر خیلی ها تمام شده بود. به نظر می آید که خیلی ها از حذف ربانی سود برده اند حتی دولت کرزی که هموارۀ سایۀ سنگین اولین رییس جمهور، معروف ترین و شاخص ترین چهرۀ جهادی که حتی اعتباری بیش از کرزی داشته را احساس می کرده است. اپوزیسیون هم سوده برده اند و حتی پاکستان و طالبان. همه منهای ایران سود برده اند. ایران تنها جریانی بود که ضربه دید. ربانی چهرۀ شاخصی در میان تاجیک ها بود، فارس زبانان را نمایندگی می کرد، ارتباط خوبی با ایران داشت. بنابراین واقعا ضربۀ قابل توجهی به ایران بود. پاکستان در این میان سود بیشتری بود چون مهمتر از همه قدرت خود را نشان داد و شاید حذف ربانی بود که همه را به این نتیجه رساند که مذاکره با طالبان باید شروع شود.
در واقع می توان گفت که حذف ربانی و شروع مذاکرات با هم درهم تنیدگی دارد. در واقع شاید این پیام را داشته باشد که نیروها خواستند که مدیریت این مسئله در دست طرف آمریکایی باشد. چون ربانی رییس شورای صلح بود و با ترور وی اصل مذاکرات جدی می شود. این نشان دهندۀ یک استراتژی در قبال ایران می تواند باشد یا نه؟نمی توان لزوماً این استراتژی را در برابر ایران دانست اما می توان گفت که استراتژی صلح است. ربانی ملاحظات خود را داشت و حتی در جاهایی مستقل از دولت. او چهرۀ صلح طلبی بود اما با حضور وی پروسۀ صلح چندان به شکل مطلوب پیش نمی رفت. او چهرۀ شاخص ضدطالبان بود و حذف وی به اینکه روند صلح با طالبان شروع شود، خیلی کمک کرد. از این رو در صورتی که ربانی حضور داشت شکلی که الان مذاکرات به خود گرفته را نمی داشت و او قطعا با این روند مخالفت می کرد.
آینده را چگونه پیش بینی می کنید؟
باید این را در نظر گرفت که بازی منازعلۀ قدرت در افغانستان احتمالاً به این زودی ها به نقطۀ پایانی نمی رسد یعنی ساختار جامعه افغانستان و گسست های گسل شده متراکم قومی، مذهبی و ناحیه ای در این کشور از یک سو و تنگناهای ژئوپولیتیک و وابستکی و تأثیرپذیری شدیدی که از بازیگران منطقه ای و جهانی دارد باعث می شود که فقط عرصه های بحران جابجا شود و به پایان نرسد. اینگونه نیست که سهم خواهی و قدرت گیری طالبان به معنای پایان منازعه باشد. فقط شکل بندی و صورت بندی این منازعات را ممکن است از حالتی به حالت دیگر تبدیل کند و از این بایت نباید وضعیت را قطعی و تمام شده دانست. از این رو اتفاق خیلی خیلی مهمی ممکن است رخ ندهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر