زندگی من کجاست

نگاهی به کتاب " آن سوی وحشت" خاطرات یک همجنس گرای افغان

برگرفته از:

نویسنده: لمر خراسانی


 
هیچ کس بی دامن تر نیست
( نگاهی به کتاب " آن سوی وحشت" خاطرات یک  همجنس گرای افغان)
از متن کتاب: 
به خاطری که تو افغان هستی، لطفا غرور وحیثیت وآبروی افغانها را حفظ کن! همجنس بازان از کثیف ترین، پست ترین، بی ارزش ترین وبی شخصیت ترین ومسخره ترین مردمان دنیا هستند. این گند وکثافت از هر ملتی زیاد سر زده است اما از افغانی کسی تا حالا نگفته است که من هم جنس باز هستم...این حرف را در هیج جای دنیا دیگر تکرار نکن...سعی نکن که با غروروحیثیت وآبروی افغانها بازی کنی...هزاران افغانی با غیرت وبا وجدان در اینجا هستند که از دنیا نابودت کنند.
(ص 258 متن الکترونیکی کتاب)

در باره کتاب

"آن سوی وحشت" کتاب خاطرات حمید نیلوفراست.حمید نیلوفر یک هم جنس گرای مفعول است که از افغانستان به ستوه می آید وبا مشقات غیر قابل تصور وطی کردن راه پاکستان، ایران وترکیه خود را به بزرگترین شهر هم جنس بازها یعنی تورنتوی کانادا می رساند.
نیلوفر سابقه نویسندگی که ندارد هیچ بلکه بنا به نوشته خودش سابقه کتاب خوانی نیز ندارد چرا که بعد  از فراغت از دانشگاه کابل به کارهای فیزیکی می پردازد وبس. نیلوفر این کتاب رابا الگو قرار دادن دو رمان: "کوری" و"گدی پران باز"می نویسد.  واز آقای زلمی شنواری در نوشتن کتاب کمک ودلگرمی می گیرد. این کتاب گنجینه است از مواد خام  در موارد از گونه شناسی آدم ها، شرح تجارب ممنوعه، مبارزه خستگی  ناپذیر وبی پایان ، مواجهه با مرگ، قهرمردم وطبیعت و....

1: فصاحت ودقت

علی رغم این که نویسنده این کتاب هیچ تجربه کتاب نویسی ومقاله نویسی ندارد تاحدی زیادی فصیح ودقیق نوشته است. خط سیر داستانی این خاطره از افغانستان تا کانادا حفظ می شود. شرح بعضی لحظه ها وحالات نیز  موفقانه است. فی المثل شرح سفرباکشتی قاچاقی همراه با مهاجران از ترکیه تا یونان ـ  که در طول آب راه  کشتی کژ می شده ومژ می شده ومهاجرین کشتی نشسته چونان نحوی مولانا تمام عمرشان بر تلف بوده است ـ  وسرانجام تیر باران شدن کشتی توسط پلیس یونان ، بوکسل کردن کشتی برای برگشت به ترکیه بسیار زیبا توصیف شده است. از این دست زیبایی ها در بیان مشقات سفر ومهاجرت در کتاب زیاد به چشم می خورد. حتی آنگاه که در باره خود وشخصیت دو گانه اش توضیح می دهد دقیق ودیدنی توضیح می دهد:
"در بیداری هم گه گاهی احساس زن بودن داشته ام.گاهی شب ها که در بستر می روم در بیداری احساس می کنم که سینه های نرم وبزرگ دارم که آرام آرام درد می کند وبی قراری درونی دارد. دراین حالت فقط به دستان یک مرد احساس نیازمندی می کنم که سینه هایم را در میان انگشتان وکف دستش فشار دهد تا درد آن فرو بنشیند.(ص 15 کتاب)"
در این کتاب گاه سخن های فلسفی عمیقی با زبان ونگاه عوامانه وتجربه شخصی بیان شده است. شاید حمید نیلوفر با تیوری نسبیت انشتین اصلا آشنایی نداشته باشد اما مصداق زیبایی برای این تیوری را شرح می دهد:
"از روزی که من تصمیم گرفتم که توسط طالبان خودم را فرار بدهم هر قدر که طالبان را بیشتر با ظاهر طالبانی می دیدم به همان اندازه قشنگ تر ومهربان تر به نظرم می رسیدند.زیرا دیگر من به ظاهر طالبانی آنها نیاز داشتم تا مرجانم آنها را با ظاهر طالبانی ببیند وبترسد وبه من اجازه دهد که از افغانستان فرار کنم"(ص69)

2: طنز وهجو

حمید نیلوفر سعی کرده است با بهره گیری از طنز وهجو کتاب را از حالت خستگی آور بیرون کرده وبه قول خودش به کتاب جنبه سرگرمی بدهد. فحاشی های عجیب وغریب، برخورد های ناشیانه وعاقل اندر سفیهانه وشرح ماجراهای خنده آورِ خیلی ها عمیق به این کتاب نمکی از طنز وهجو زده است.
وقتی حمید را با یک گروه هم سفر دست بند زده از ترکیه رد مرز می کنند. در مسیر راه دوست هم دست بند حمیدنیلوفر دستش را از دست بند بزرگ بیرون کرده فرار می کند. نخست پلیس حمید نیلوفر رابه جرم همکاری با فراری لگد کاری می کند وبعد می برد با یک مرد متاهل ایرانی ـ  که زن وفرزندانش دست باز وتنها  خود مرد به دلیل فرد بودنش در جمع هم زنجیزی ها دستش به چوکی سرویس قفل شده بوده ـ دست بند می زند. حالا این مرد متاهل با دست زنجیرشده اش شروع می کند به مالیدن ران حمیدنیلوفر ونیلوفر هم از سر شیطنت وهم از سر نیاز، به دست زنجیر شده مرد متاهل ایرانی اجازه پیش روی تا ناکجاهای خودش را می دهد. آنها همچنان که دست شان به زنجیر بسته است ورد مرز می شوند عشق وحال می کنند ولذت می برند. آیا این قصه حقیقی یک طنز عمیق در باره کل زندگی نیست؟

3 : ایزک، دین وجامعه

این کتاب در موضوع خود نخستین است. این کتاب بیان یک تابو است. ایزک ها کی ها هستند وچه ویژگی ها دارند؟ وضعیت زندگی شان چطور است؟ مردم به آنها چگونه می بینند؟ دین اسلام در باره آنها چه می گوید؟  خانواده ایزک ها چه مایه شرمسارند؟ ایزک ها در دنیا از چه حقوق وتکالیفی برخوردارند وهزاران سوال وتعجب دیگر.
باخواندن این کتاب در می یابیم که ایزک ها در جوامع اسلامی  یک طبقه پنهان ودر خود هستند. آنها همیشه سعی می کند نقش بازی کنند وخود را از چشم همه از جمله از چشم مادر وپدر، برادر وخواهر خود نیز پنهان کنند.
 از آنجا که لواط در اسلام یکی از گناهان کبیره وموجب زلزله در عرش برین است لواط کار در قانون شریعت محکوم به اعدام است. حال اگر کسی جرات کند وخود بگوید که:
بی دادن وخواب زیستن نتوانم
من مردم ولیک هیچ زن نتوانم
من کشته آن دمم که مردی گوید:
 یک بار دیگر بده ومن نتوانم
در این صورت این شخص به اعتراف خود محکوم به اعدام است. اعدام لوطی ها نیز طریقه های عجیبی دارد. معمول ترین شیوه در زمان طالبان این بوده است که ایزک ها را بعد از ادای نماز جمعه  قربتا الی الله وبرای رضای خداوند کنار د یوار های کهنه ایستاد می کردند ودیوار را بر روی شان خراب می کردند. زنده آتش زدن، از بالای کوه به دره انداختن وسنگ سار کردن هم راه های دیگر رسیدگی به پرونده ایزک هاست  حمید نیلوفر می نویسد:
"طالبان اجرای حکم مجازات را یک روز پیش از جمعه از طریق رادیو به اطلاع مردم می رساندند. من چند بار از رادیو شنیدم که در خبر ها می گفتند:" فردا بعد از ادای نماز جمعه در فلان ولایت حکم مجازات شرعی در باره این تعداد نفر که عمل لواط را انجام داده اند در ملا عام به اجرا گذاشته می شود"(ص53)

4: ایزک وطبیعت

 اما طبیعت مسله چگونه است؟ در این کتاب توضیح داده می شود که همجنس گراها از نظر طبیعی چه گرایش هایی دارند واز چه چیزها لذت می برند واز چه چیزها متنفرند.
 آن طور که پژوهش های علمی نشان داده است دوجنسه ها در برابر ماده های ویژه یی که در بدن انسان هست عکس العمل غیر از عکس العمل انسان های عادی دارند.فی المثل ماده ( Fenyl Ethyl Amine (FEA, در وجود همجنس گراها عکس العمل های غیر از عکس العمل در بدن انسان های عادی دارد.
حمید نیلوفر با نوشتن این کتاب کمک کرده است تا هویت یک گروه اجتماعی برای انسانهای یک جامعه معرفی وشرح شود. او بسیار صادقانه وبی پرده در باره مسایل سکسی خودش می نویسد:
"مردان سن بالا با هیکل درشت وبدن پرموبیشتر به نظرم جذاب می رسیدند.هروقت که گرمابه عمومی می رفتم ، یا در منطقه غوربند شهرستان زادگاهم  کنار رود خانه برای شنا می رفتم مردان سن بالا را می دیدم که شورت شان خیس شده  وآلت شان مشخص می شد من به آلت آنها خیره می شدم . ومخصوصا بعضی آنها که شورت شان را نیز در می آوردند ومستقیم آلت شان را می دیدم قلبم به تپش می افتاد وسر تاپا می لرزیدم.(ص14)"
آمار ها هم نشان می دهد که بین پنج تا ده در صد بشر ایزک* هستند. با یک حساب حد اقلی یعنی اگر جمعیت افغانستان را 25 ملیون بگیریم ومیزان ایزک ها را نیز در پاین ترین سطح آماری بسنجیم در افغانستان125000 (یک صد وبیست وپنج هزار) ایزک زندگی می کنند ، چیزی حدود نیروهای آمریکایی به علاوه  نیروهای کشورهای عضو ناتو در افغانستان. در ک می کنیم که چه مقدار مردم در سایه زندگی می کنند.پژوهش های میدانی در جهان ثابت کرده است که در عصر جنگ به دلیل مرگ ومیر مردان ، مشکل اقتصادی ، کمبود ارتباط بین جنس های مختلف ، گروهی زیستن مردان در جببهه وگروهی ماندن زنان در قریه ها یا مناطق شهری همجنسگرایی را در اوج  خود می رساند. در این صورت تعداد ایزک های افغانی به 250000 (دوصد وپنجاه هزار) نفر خواهند رسید ، چیزی برابر با نیروی ها متجاوز شوروی به علاوه نیروهای ناتو در افغانستان.
حمید نیلوفر قصه یی جالبی دارد: حمید با سه نفر نشسته قصه می کنند یکی از این سه نفر کابلی است وخیلی فرهیخته وفرهنگی به نظر می رسد این فرهیخته فرهنگی می گوید:" در پاکستان هر طرف که بروی پر از ایزک است.اما قربان افغانستان با غیرت شوم که هیچ ایزکی دراینجا وجود ندارد". من(حمید نیلوفر) که در آنجا نشسته بودم گفتم:" در این وحشت ایزک مگر می تواند که نفس بکشد! اینجا که سه نفر نشسته ایم حد اقل یک نفر ایزک وجود دارد تاچه برسد به کل افغانستان که آیا ایزکی در آن وجود دارد یا خیر!" (ص46)

5: سنت های افغانی

سنت  افغانی نیز یک سنت به شدت سنگی وفولادی است وچنان درجان وجهان مردم ریشه کرده است که در گور هم نمی برآید. حمید نیلوفر این سنت را بسیار مقبول ومشروح نوشته است. حمید نیلوفر در آخرین اقامت گاهش  در شهر بزرگ همجنسگرایان جهان تورنتوی کانادا چندین بار تهدید به مرگ می شود. رحیم هم صحبت ورفیق حمید نیلوفر در کانادا به او می گوید: "هزاران افغانی با غیرت وبا وجدان در این جا هستند که از دنیا نا بودت کنند. در آن صورت اولا که خودم ترا زنده نخواهم گذاشت اما آنقدر افغانهای با غیرت وبا وجدان اینجا هستند که بر من نوبت نخواهد رسید.(ص258)"

6. نیلوفر تابو شکن

نیلوفر با شجاعت بی نظیر برای اولین بار از یک واقعیت آفتابی پرده برداشته است باری نیلوفر پرده از روی آفتاب برداشته است. شاید خیلی از افغانهای با غیرت! وبا شرف! از حمید بپرسند که :
ناگهان پرده بر انداخته یی یعنی چه؟
مست از خانه برون تاخته یی یعنی چه؟
اما حمید نیلوفر به سادگی پاسخ می گوید که همجنسگرایی در همه جای دنیا وجود دارد. در کشور های پیش رفته به رسمیت شناخته شده است و از جمله در خیلی از کشور اورپایی عقد هم جنس باز ها در کلیسا خوانده می شود وبه عنوان یک زوج از همه حقوق وتکالیف متاهل برخورمی گردند. در افغانستان نیز این پدیده زنده است وزندگی می کند ولی در سایه. برای ما افغانها خوب واضع است که هم جنس گرایی، بچه بازی، میده بازی، بدلکان، زنگ وجامه، چلی، پس است، پشت است، سرک خامه، ده لین است، و... چه معنی دارند وچه اندازه وافر وقابل لمس اند. اما هنگام گفتن که رسید"غیرت افغانی"" ملت نجیب" " ملت قهرمان" " مردم مجاهد" " مردم سر افراز" وهزاران تعبیر وواژه های پوچ وخنده دار را رایگان نثار خودمان می کنیم. ما همیشه سعی کرده ایم به جای حل کردن مشکل خود مشکل را انکار کنیم.کشور ما از مصیبت های راسیستی تباه شده است اما اگر به زبان بیاوریم می گویند "وحدت افغانها وغرور ملی افغانستان را خدشه دار نسازیم"نیلوفر مثال های جالبی از این انکارها می آ ورد. پدر ومادری که از ایزک بودن فرزندشان می شرمند صرفا به خاطر حفظ آبروی خود در جامعه برای پسربی تخم خود زن می گیرند. پسر بی تخم که پس از مدتی زن را از همبستری خود مایوس می کند به زن خود می گوید. ما به خاطر آبروی خانواده زن وشوهر هستیم نه به خاطر گرایش طبیعی ورنه من (ایزک) همانقدر به یک مرد محتاجم که تو. راه حل چیست؟
پدر ومادر ایزک یک خانه بزرگ جدید می خرند وتازه آنجا کوچ می کنند. یکی از اتاق ها هم مخصوص عروس وداماد می شود. روزی که عروس دو مرد را برای ارضای از شهر آورده در اتاق ویژه عروس وداماد مشغول می شوند ناگهان چندین نفر مهمان برای دیدن خانه نو می آیند. پدر ومادر ایزک مهمان ها را به دیدن خانه نو دعوت می کنند وشروع می کنند به باز کردن در ها ویکی یکی نشان دادن اتاق تا می رسند دم در اتاق عروس وداماد. در را که می گشایند با چهار نفر عریان ومصروف مواجه می شوند وهمان شوکه می شوند. وبدین سان سر سالها پوشیده فرزند ایزک نمایان ومی شود طشت رسوایی خانواده از بام می افتد.
باری آنچه انکار وپوشیده می شود نه تثبیت ودرمان ر وزی به بد ترین شکل ممکنش مطرح خواهد شد. کتاب حمید نیلوفر برای افغانهای با غیرت وباشرف وسربلند وقهرمان ومجاهد ونستوه وکافر کش و شمشیر زن دقیقا شوکه ی است از آن دست که مادر وپدر آن ایزک تهرانی در می گشاید وپرده از روی  چهار آدم عریان وغرق  آمیزش بر می دارند. این شوک یک شوک عجیب است زیرا مردم ما هیچ وقت قبول نکرده اند چشم باز کنند ومشکلات واقعی  را نگاه کنند وراه حل برای آن پیدا کنند. ما همیشه سعی کرده ایم به جای حل کردن مشکل خود مشکل را انکار کنیم. کشور ما از مصیبت های نژاد پرستی وراسیستی تباه شده است ، از عقده های مذهبی وحزبی زخم خورده است ولی وقتی این مسایل را به زبان بیاوریم می گویند "وحدت افغانها وغرور ملی افغانستان را خدشه دار نسازید وملت واحد مسلمان را فرقه فرقه وپارچه پارچه نکنید."
حمید نیلوفر یکی از صادق ترین، ستم دیده ترین وباهمت ترین آدم های افغانستان است. او همانی است که می نویسد وطبیعت این طورش ساخته است. باری تفاوت حمید نیلوفر  با دیگران در این است که:
هیچ کس بی دامن تر نیست اما دیگران
پرده می پوشند وما در آفتاب افکنده ایم

دشواری های نوشتن

 1:  مشکل ساختاری کتاب
 کتاب ساختار برجسته ومشخص ندارد  وترکیبی است از خاطره نویسی، قصه نویسی ویاداشت های روزانه. هرچند که خط سیری در کتاب وجود دارد وزندگی حمید از هنگام بلوغ تا اکنون شرح می شود. آغاز کتاب نیز خیلی گیرا است وحالت آغاز یک فیلم یا رمان را دارد. بعد خاطره می شود و خاطره ها غالبا جذاب وخواندنی است اما گاهی موارد بی ربط به موضوغ نیز در کتاب آورده می شود. فی المثل قضیه حق ارثیه مادر حمید هرچند یکی از مشکلات عمده زن در جامعه ماست ولی ربط مستقیم به حمید نمی گیرد. بعضی از قسمت ها نیز کمی کسل کننده وروده درازی است.در لابلای خاطرات  گاه شرح وتفسیر عالمانه بر موضوعات هم نوشته است وهمین یژگی ساختار نوشته او را به ساختار های کلاسیک( مثلا چهارمقاله عروضی سمرقندی) نیز شبیه ساخته است. فی المثل نیلوفر پیش از این که خاطره اش را در یک مورد بنویسد یک یا چند پاراگراف در باره موضوع خاطره اش تفسیر وتحلیل می نویسد.
" زمان " که از عناصر مهم خاطره نویسی است نیز حضور ملموس ندارد وبه دلیل خاطره نویسی پس از" زمان زنده " کمتر" روز" و"هفته" و"ماه" زکر شده است ونویسنده بیشتر به سالها اشاره کرده است.
 2: مشکل نثر کتاب
 نثرکتاب شدیدا آواره است. نثر آواره مخصوص نسل آواره ی افغانستانی است که در ایران متولد یا بزرگ شده اند . درخانه، دری ودر بیرون فارسی گفته اند ودر نوشتن ترکیبی از این دو لهجه را دارند. هرچند که نیلوفر در مقام نویسندگی با  چهره های سرشناس نثر آواره: آصف سلطان زاده، جوادخاوری ، محمد حسین محمدی وتعدادی دیگر  قابل مقایسه نیست اما در گروه آواره نویس جا می گیرد با این تفاوت عجیب که نثر حمید نیلوفر زیاد تر به نثر فارسی ایرانی شباهت دارد تا به نثر فارسی دری واین از کسی که زمانی اندکی( دوسال) در ایران زیسته بعید به نظر می رسد.
اما گویا ابهت وقدرت نثر ولهجه فارسی ایرانی چنان قوی است که حتی افرادی با یکی دو سفر در ایران رد پای لهجه ونثر ایرانی را در خود پیدا می کنند. هرچند حمید نیلوفر بر زبان وادبیات مسلط نیست اما از آنجا که دانشگاه دیده است ودری خوانده است در حافظه خود آگاه وناخودآگاهش ذخیره های دارد واز همین رونثرش از نقل قول های بزرگان ادب ، ضرب المثل ها، افسانه وشعر نیز بی بهره نمانده است.
حمید نیلوفر می گوید که در ایران غالب افراد فکر می کرده اند که نیلوفر کرد یا لر است نه افغان. این تاثیرپذیری مرا به یاد دیدگاه داروین انداخت که می پنداشت موجودات زنده بخاطر دوام وبقای زندگی در طبیعت جامعه پذیری می شوند.. جالب این که داروین این نظر را از سفر کردن وبرخوردن به پرندگان مختلف کشف کرد. پرندگانی که در محیط وفصل های مختلف رنگ ها وشکل های متفاوت به خود می گیرند. نیلوفر نیز شاید در طی آن یکی دو سال مردی کاری اش در ایران آنقدر فارسی گفته است که دیگر آن دو سال بر تمام عمرش غالب شده است.
سخن آخر:
درپایان یاد آوری می کنیم که این کتاب علاوه بر تمام ضعف ها ومشکلاتی که دامنگیرش هست یکی از پر خواننده ترین کتاب های امروز ما می باشد. نسخه های برقی این کتاب به سرعت برق به دست اهل قلم ومطالعه می افتد وتکثیر می شود. وبه طنز وبه جد بازخوردهای بسیار یافته است. یکی از این بازخورد های طنزینه نوشته زیر است که به نوعی این کتاب را معرفی می کند:
" ایزد تبارکه وتعالی داند که ایزکان از عجایب مخلوقاتند. این کتاب که تورا فرستادم خاطرات ایزکی است افغانی که مشقات روزگار چشیده وعذاب مخنثیت دیده است. وتا حال که نزدیک چهل زمستان برف برمن رفته  است وچهل کشور جهان بر من رخ نموده است چنین کتابی نخوانده ام. ایزک صاحب کتاب در اوراق باطله، آداب فاضله را به آب فاضلاب انداخته وبر فر وفرهنگ افغانی تاخته وبر روی ممالک شرقیه وبلاد ایرانیه شمشیر نقد آخته است.
قلم این ایزک (مخنث یا همان مرد زنک) هرچند که ازآداب نوشتن بهره وافره نبرده ودر لقه دانش فرو نخورده اما بسیار پرده ها که دریده تا از آن مر مردمان را اخبار موی برتن راست کن رسیده باشد. رسالت الایزکیه که حمید نیلوفر بنوشته است وآن را" آنسوی وحشت" نام برنهاده است نیک مشرح می دارد که ایزکان در بلاد شرقیه منفورند واز نظر ها دور وبا کودکان سنگ انداز محشور. در این کتاب مقداری نیز از آداب ورسوم ممالک افغانیه وایرانیه وعرب وعجم ومسلمان ونصارا زکری به میان آمده است که در نوع خود مفیدند. ایزک رساله حاضر را از یک نظر می توان نابغه خواند زیراک او بنا به قول خودش ( که ایزد ثواب وخطای اقوال داند وبر خطاگویان سخت گیرد) بدون آداب وترتیب کتاب نوشتن کتابی عجیبی نبشته است. در این کتاب وقایع اتقافیه وحوادث الواقعه مر خواننده را غالب می آید واو را تا آخرباخود برد.ایزد گناه همگان بخشایاد وعذاب تعریف این کتاب بر من نگیراد. "
این نوشته را با طرح یک سوال  تمام می کنم:
سرنوشت این  حد اقل دو صد وپنجاه هزار نفر در افغانستان چیست؟ اعدام شوند یا برای آنها احکام وتکالیف منطقی یی وضع کرد؟ از طرف دیگر در کل دنیای اسلام هم این مسله بی پاسخ مانده است. امروزه تعدادنفوس مسلمانان دنیا به بالای یک ملیارد می رسد. در این جمعیت یک ملیاردی میانگین همجنس باز ها به 70000000( هفتاد ملیون) نفر می رسد. تکلیف این هفتاد ملیون نفر از نظر علمای اسلام چیست؟
*
درباره استفاده از اصطلاحات: ایزک، اواخواهر، دوجنسه، هومو، ترانسکسویل وبی سکسویل هنوز یک تعریف جا افتاده ـ هم به دلیل ممنوعیت موضوع در فرهنگ ما وهم به دلیل تخصصی بودن موضوع ـ  وجود ندارد. ازهمین رو حتی در مورد این که حمید نیلوفر خود را ایزک می نامد نیز از طرف دانایان دانش پژشکی شک وپرسشهایی وجود دارد. شرح این مسله ونقد وشرح علمی این کار موکول می شود به اصحاب دانش وکنش در عرصه پزشکی. وما به همین مختصر قناعت کرده اصطلاح ایزک را تنها به خاطر احترام به نویسنده کتاب به کار می گیریم.
+ نوشته شده در  سه شنبه هجدهم اسفند 1388ساعت 19:33  توسط حمید ظاهر  |  4 نظر

سازمان دگرباشان ایرانی

برگرفته از:
           معرفی کتاب
           " آنسوی وحشت " حمید نیلوفر
           طرح جلد: پوپک

آنسوی وحشت شاید کتابی باشد که نیاز به آن در ادبیات فارسی به شدّت احساس می شود. کتابی که به دنبال تابانیدن نور بر فجایعی باشد که بر یک دگرباش می گذرد. این کتاب چنان بی آلایش نوشته شده است که به خواننده اجازه می دهد خود داستان آن را زندگی کند. اگر چه این اثر، نه یک اثر درجه یک ادبی است و نه از ابتدا قرار بوده که باشد، شروعیست برای دگرباشان فارسی زبان که بی پرده پوشی و بدون هیچ گونه ملاحظه ای، زندگانی خود را در قالب کتاب به تصویر بکشند.
اگر چه متن کتاب به گونه ای نوشته شده است که برای خواننده ی ایرانی به سادگی قابل لمس باشد، در کلمه به کلمه ی آن احساس این که نویسنده از کجا می آید نهفته است. اندک کلمات غیر ایرانی مانند "ایزک" در متن کتاب به شیوه ای زیبا ارائه و سپس معنای آن یا مستقیم گفته یا نقاشی شده است.
آنسوی وحشت از مرزهای افغانستان تا ایران و ... گشتی می زند: «من در ایران دست خالی تنها ماندم و همین بود که زندگی خودم را از صفر شروع کردم.» و زشتی ها را به انسانی ترین شکل بیان می کند: « اول خجالت می کشیدم که زباله ها را بگردم...» فریادی که بسیاری از دگرباشان مرد روزی خواهند زد را سر می دهد: «نه، من مرد نیستم ایزک هستم!» و نترسیدن را چنان به نمایش می گذارد که ناخواسته شجاعت در وجود خواننده خانه می کند: «هر روز بعد از غروب آفتاب توفان طلوع می کرد... هر روز از غرق شدن مسافران...خبر می رسید.» آنسوی وحشت از مشکلاتی که مسلمانان می سازند و می بینند می گوید: «این عروسم را یک سال پیش 700 هزار کلدار خریدم.» و «...ترسیده بودم و داد می زدم: مسلمان نگویید که غرق مان می کنند. اگر قرار است که غرق هم نکنند، آن موقع حتماً غرق مان می کنند!»
یکی از بزرگترین امتیازات آنسوی وحشت این است که در حین بیان فجیع ترین و تکان دهنده ترین واقعیات، هرگز شکل روضه به خود نمی گیرد. آن چه از متن کتاب بر می آید این است که نویسنده در وخیم ترین شرایط زندگی نیز می تواند موضوعی برای خندیدن به زندگی و تحقیر آن بیابد: «بعضی ها آن قدر قهرمان هستند که بوی بدنشان فقط برای خودشان قابل تحمل است و بس!» و به شکلی عجیب سخت ترین شرایط را با تغییر زاویه ی دید خود آسان تر می کند.
اگر برای کسی این سوال وجود داشته باشد که آیا مردان دگرباش که معمولاً ظاهری شکننده دارند، از سایرین ضعیف تر هستند یا نه؟ خواندن این کتاب می تواند خط به خط به او پاسخ منفی دهد.
حمید نیلوفر در کتاب خود رنج ها و زیبایی های احساسات، تمایلات، روابط و افکار دگرباشان را به زیبایی تمام، امّا بدون سانسور و ملاحظه به تصویر می کشد و خواننده ی خود را در لحظه لحظه ی آن شریک می کند. او در مقابل سرنوشت قیام می کند و شکست را به عنوان گزینه ای پیش روی خود نمی بیند.
انتشار آنسوی وحشت در تورنتو آغاز شده است ولی حمید نیلوفر تصمیم دارد به دلیل محدودیت ها برای خرید کتاب، آن را به صورت PDF در اختیار همگان قرار دهد. درشماره ی بعدی، همزمان با انتشار گسترده ی کتاب بر روی اینترنت، مصاحبه ی اختصاصی او با ندا را خواهید خواند.
+ نوشته شده در  سه شنبه هجدهم اسفند 1388ساعت 19:3  توسط حمید ظاهر  |  نظر بدهید

منیژه باختری




برگرفته از
آن سوی وحشت؛ اعتراف صادقانه
 
 
 
 
 
 گاهی واقعیت ها آن قدر زشت اند که وقتی از کنار آن می گذری، با حس چندش آوری می خواهی آن را نبینی، نبویی، لمس نکنی و به ناخوداگاه ذهن بفرستیش. اما همه واکنش های تو در برابر این واقعیت چیزی جز تلاش های حقیر برای غرور کاذبی که خود برایت تراشیده یی، نیست. واقعیت  با همه زشتی اش حقیقت دارد؛ پس باید آن را همچون فرزند معیوب و زشتی که عزیزش می داری و برایش نگران استی در آغوش بگیری و به او نیرو ببخشی. و شاید هم این چهره اصلا زشت نیست اما تو آن را زشت می بینی، چون چیزی جدا از آموزه هاییست که از پیرامون گرفته ای.
می بینی که با آموزه های اخلاقی و شعار های کلیشه یی که پیرامون و اجتماع بر تو تحمیل کرده اند، نمی توانی درد ها را التیام ببخشی؛ پس باید فراتر از محیط پیرامون و انبار های ذهن خود که ساخته و پرداخته اطراف تو است، بیاندیشی و داوری کنی.
حمید نیلوفر، جوان افغانستانی مقیم کانادا، خاطرات خویش را در کتابی به نام (آن سوی وحشت) در تورنتو با شماره گان 500 به نشر رسانده است همچنان این کتاب از طریق وب سایت های مشهوری چون کابل نات و آسه مایی نیز به نشر رسیده و واکنش مثبت و منفی خواننده گان را برانگیخته است. میتوان ادعا کرد که این کتاب به نحوی خواننده گان را تکان داده  است. همه فکر می کنند که آیا باید خاموشانه و محتاطانه از کنار آن گذشت ویا هم آزادنه و دلیرانه بدون هیچ تعقیدی در مورد آن صحبت کرد؟
این کتاب سلسله خاطرات یک شهروند افغانستان است که با جرات و صراحت بی نظیری پرده های ضخیم خود سانسوری را درهم شکسته و در مورد معضله اجتماعی که قرنهاست در جغرافیای ما صحبت در مورد آن تابو به شمار می رود، صحبت رانده است؛ معضله یی که وجود دارد و تداوم نیز می یابد. پس باید با صراحت در مورد آن صحبت کرد و با شفافیت و صداقت عقده های گروهی از انسان های  که چوب طبیعت را خورده اند، بازگشایی کرد و به شفای درد آنها پرداخت. افزون بر آن "آن سوی وحشت" گوشه های از زنده گی جوانان افغان را نیز بازتاب می دهد که برای رسیدن به کشور های غربی تلاش می کنند و در این راستا دشواری ها و خشونت هایی غیر قابل تصور را متقبل می شوند. بازگویی خاطرات راوی از زنده گی زنان افغانستان نیز در "آن سوی وحشت" بازتاب یافته اند؛ حالا بگذریم از این که غیر هنرمندانه و با نثر زمخت بیان گردیده اند؛ چون " آن سوی وحشت" به هیج عنوان کتابی نیست که بتوان در مورد ریزه کاری های ادبی و یا جایگاه آن در میان آفریده های هنری و ادبی صحبت کرد. آقای حمید نیلوفر،نویسنده کتاب، نیز این موضوع را تذکر داده و حتا اعتراف کرده است که قبل از نبشتن خاطرات خود، هیچ کتابی را نخوانده بود؛ تنها بعد از این که در مورد نبشتن خاطرات خود تصمیم می گیرد، کتاب "گدی پران باز" خالد حسینی و یک کتاب دیگر را از سر تصادف انتخاب می کند و می خواند. گرچه کتاب با وجود نثر ضعیف آن گاهی صحنه پردازی های زیبایی هم دارد. چنان چه اگر نویسنده شیوه نبشتار خود را همانند قسمت نخستین کتاب حفظ می کرد، بدون شک ممکن می گردید که از جایگاه ادبی کتاب نیز سخن راند. جاهایی از خاطرات که او از احساسات خود سخن می راند نیز با قوه تخیل قوی و زیبا پرداخته شده اند.  اما نمیتوان انکار کرد که کتاب پر است از خاطرات، تصویر ها، فاکت ها و ملاحظاتی که اگر آقای نیلوفر بیشتر کتاب می خواند و بیشتر کار می کرد ، یک کتاب ناب ادبی اجتماعی به شمار می رفت. ناگفته نباید گذاشت که درک فلسفی و وجودی نیلوفر از زنده گی و پیرامون در تمامی خاطرات محسوس است. نگاه کنید او چه می گوید:
" من در اینجا خاطرات خودم را نوشته ام، با هیچ کسی در جنگ نیستم و در تبعیض‫گری هیچ کسی را مقصر نمی‫دانم؛ چون ما همه جزء طبیعت هستیم و این طبیعت است که خشن و وحشی است و با گوناگونی‫های خودش همیشه در جنگ است."
او با طنز و طعن بر تعریف های نادرست و کلیشه های پر از اغراق که افغان ها بدانها ریاکارانه افتخار می کنند، و خود بر نادرستی  آن واقف اند، نیشخند می زند:
"‫‫روزی با دو نفر از همسایگان مان نشسته بودم و داشتیم صحبت می‫کردیم، یکی از آنها ‫۳۴ - ۳۵ سالش بود، از مردم اصیل کابل و از با فرهنگ‫ترین مردم افغانستان بود، دوازده سال مکتب را هم تمام کرده بود و یک مدتی را هم در پاکستان گذرانده بود. به ارتباط این که یک مدتی را در پاکستان گذرانده بود از پاکستان تعریف کرد و گفت: «در پاکستان هر طرف که بروی می‫بینی پر از ایزک است، اما قربان افغانستان باغیرت شوم که هیچ ایزکی در ‫اینجا وجود ندارد. من تا حالا هیچ ایزکی را در افغانستان ندیده ام.»
من که در آنجا نشسته بودم با خود گفتم:
«در این وحشت ایزک مگر می‫تواند که نفس بکشد! اینجا که سه نفر نشسته ایم حد اقل یک نفر ایزک وجود دارد تا چه برسد بر کل افغانستان که آیا ایزکی در آن وجود دارد و یا خیر!»
در افغانستان کلمه ایزک به ‫مثل کلمات جن و شیطان می‫ماند که تا حالا هیچ کسی آنها را ندیده است، اما همیشه روی زبان‫ها می‫چرخند. من تا روزی که در افغانستان بودم هیچ کسی را ندیدم که به نام ایزک واقعی توسط مردم شناسایی شود. اما اگر کسی به نام ایزک شناسایی شود، دیگر به شرمسار‫ترین مسخره قرن تبدیل خواهد شد ‫و آن چنان مسخره و تحقیرش خواهند کرد که یا کاملاً دیوانه شود و یا از مسخره و تحقیر بمیرد. خود او را چه که حتا تمام خانواده و اقاربش را ‫نیز مسخره خواهند کرد."
جنگ، بحران، فقر، غربت، نابه سامانی های جامعه همراه با تنش ها واکنش ها و خشونت های روانی و جنسی، مریضی ها و نارسایی های جسمانی و روانی، خشونت های داخل خانواده، زنده گی زنان، طلاق، ازدواج همه موضوعاتی اند که در سلسه این خاطرات مرور شده اند. اما مهمترین ویژه گی کتاب صداقت نویسنده با خواننده گان وتلاش او برای برداشتن لایه های خودسانسوری از ذهن خودش و در نتیجه ترغیب افکار عامه برای پذیرفتن این قشر اجتماعی است.
حمید نیلوفر خود را در صورتی که این عنوان به منظور تحقیر و توهین به کار نرود، "ایزک" می نامد. او تعریف روشنی از ایزک ندارد و آن چه که از تمایلات و خواست های او استنباط می گردد با آن تعبیری که از این مفهوم در جامعه افغانستان وجود دارد، همخوانی ندارد. شاید  بیشتر بتوان او را تراوستی نامید.
برای شناخت و درک این قشر اجتماعی که قرن هاست، ناگزیر بوده اند هویت خود را پنهان بدارند تا مورد کناره گیری، خشونت و خشم مردم برای گناهی که نکرده اند، قرار نگیرند، باید کار جدی و متین صورت بگیرد. کسانی که به دلیل اختلال هورمون ها و دلایل دیگر طبیعی در این موقعیت قرار گرفته اند، سزاوار خشونت و توهین نیستند. حالا اگر منظور از انحراف روانی که اکتسابی به دست آمده است، باشد، بحث دیگریست.
با خوانش کتاب( آن سوی وحشت) اندوه عمیق و وحشت تعریف نکردنی را تجربه کردم. افزون بر آن، کتاب شرمم ر ا بر نادانی های و ندانستنی هایم در مورد مهمترین دشواری های اجتماعی نیز برانگیخت و متوجه شدم که نظام آموزشی و تربیتی در کشور مان پر از تناقض ها، دروغ ها و سرپوش گذاری به حقیقت هاست.
منظور صحه گذاشتن و یا رد کردن آن چه او در خاطرات خویش مطرح می کند نیست، بل هدف این است که این نبشتار صادقانه و عاری از خودسانسوری  را باید جدی گرفت، تا حافظه تاریخی مردم و جامعه را بازسازی و ترمیم کرد و در گفتار، نبشتار و کردار صداقت، شفافیت را با خود خود، و مخاطبان خود سرمشق ساخت. ان چه را که درست است پذیرفت، و ان چه را نیاز به بازنگری دارد، مرور دوباره کرد و برای علاج آن کوشید.

چند گپ در مورد (آن سوی وحشت؛ اعتراف صادقانه)
بعد از این که جستار کوتاهی در مورد کتاب(آن سوی وحشت) نبشتم، چند یاداشت خوب و تامل برانگیز گرفتم. این یاداشت ها مرا واداشت تا چند نکته را در نبشتارم واضح بسازم.
اعتراف می کنم که در چند ماه اخیر تمرکز روانی مناسب و حوصله لازم را ندارم تا به همه ابعاد یک موضوع بپردازم. شاید بپرسید پس چرا می نویسی؟ خوب خیلی پاسخ روشن ندارم؛ اما می دانم که کم یا زیاد، خوب یا بد باید بنویسم و دیدگاه خود را ارائه بدارم. غرض از این اعتراف عاجزانه این است که من خود متوجه کاستی ها در نبشته های خودم استم و بیشتر از هر کس دیگر بدانها واقفم.
طور مثال متوجه شدم که قلم به صورت فوری  از انبار های متراکم ذهن الهام می گیرد؛ چنان چه چند بار از جناب نیلوفر به نام (مرد) یاد کرده ام.
و یا باید در یادداشت "آن سوی وحشت؛ اعتراف صادقانه" بر برداشت نادرست جناب حمید نیلوفر در مورد طرز پوشش و گرایش های زنانه و تعبیرهای گونه گون که در پژوهش های علمی در مورد همجنس گرایان و ایزکان وجود دارند، اشاره می کردم یا حداقل موضوع را صریح تر بیان می کردم.
من با تمام آنانی که مسایل را کاملا  سیاه و یا کاملا سپید می پندارند، مخالفم. نمی شود با تولیدات  مادی یا معنوی بشر و کنش ها و واکنش های آنان، صد در صد مخالف بود و یا برعکس.
این سری خاطرات نیز گپ های خوب و ناخوبی دارد.
گپ اول
من با تمام دیدگاه ها و کلیت روایت جناب نیلوفر موافق نیستم. در تشریحات ایشان برداشت نادرستی حاکم است که گویا پوشیدن لباس به اصطلاح زنانه و آراستن صورت  نوعی غریزه زنانه است و ظاهرا مردانی که خود را بیشتر زن حس می کنند، به صورت غریزی و طبیعی به بازی های دخترانه، گوشه نشینی و خانه نشینی، لباس های زنانه و آراستن متمایل اند.
در اینجا من ادعای بحث علمی با مراجعه با متن های معتبر را ندارم؛ تنها می خواهم بگویم که تنها حداقل تجربه های شخصی من برایم این حقیقت رامسلم کرده  که تمام این گرایش های ظاهرا زنانه زاده تربیت، آموزش و آموزه های پیرامون است.
به تاریخ مراجعه کنید؛ تمام دوره های تاریخی متاثر از طرز تفکر، سیاست، اقتصاد، دوران خویش اند. زیبایی شناختی نیز کاملا بر اساسات فرهنگی یک تمدن استوار است. زشت و زیبا شمردن، محصول تحول و تبدل اندیشه و حافظه  فردی و جمعی و کنش های ارتباطی افراد یک ملت است.
 آراستن و پیراستن و پوشش های گونه گون ریشه های به شدت طبقاتی هم دارند. سلطنت های متعدد کشور های اروپایی را از سده های 12 تا 19 بنگرید. به امپراتوری های شرقی از خاور دور تا شرق نزدیک نگاه بیندازید.  با پژوهش بر عادات اجتماعی و پوشش ها در ادوار مختلف میتوان دقیقا به این داوری رسید که لباس زنانه و مردانه و آراستن و پیراستن به ویژه گی ها، شاخصه ها و ممیزات و درونمایه یک تمدن اعم از تفکر، محصولات دینی،اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و اقلیم بسته گی دارد، نه به امیال و غریزه های درونی انسان ها برای بازتاب حس زنانه گی یا مردانه گی. آن چه در در پیوند به غریزه انسان میتوان شناسایی کرد تنها ریشه در حس زیبایی شناختی انسان و کوشش او برای محبوب واقع شدن دارد با هر ابزار وهر راه ممکن.
کلیشه هایی را برای زنان شمردن  و کلیشه های را برای مردان شمردن، محصول آموزه های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، دینی، اقتصادی و گفتمان فرهنگی- اجتماعی  رایج بر جوامع است. طبیعت و غریزه انسان با اکثر چهارچوب هایی که برایش در سده ها تراشیده شده اند، همخوانی ندارد
من ده ها بانو را می شناسم که از وسایل آرایش، چهره های تصنعی و لباس های که امروز به نام زنانه موسوم اند، دوری می جویند و ده ها آقا را می شناسم که به رنگ های به اصطلاح زنانه، انواع وسایل آرایشی و لباس های به اصطلاح زنانه تمایل دارند در حالی که این افراد در گرایش های جنسی خود معتارف اند و ظاهر ایشان به هیچ عنوانی بازتابی از درون و کنش های جنسی ایشان نیست.
جنس های مخالف در صدد جلب توجه، عشق و همدردی همدیگر اند. حالا یکی از راه های رسیدن به این آرمان از طریق لباس، کنش ها و واکنش ها و هرچه دلپذیر تر بودن میسر می گردد و این در حالیست که دلپذیر تر بودن هم با ارائه یک سلسله  بازنمایه های صوری ممکن است. به دلیل توافقات کلی و حافظه جمعی جوامع که شاخصه های را برای زن و مرد بیان کرده اند، بدون شک میتوان فاکتور های دیگری را نیز در این راستا -چون صفت (شجاعت) برای مرد و صفت ( باحیا) برای زن- جستجو کرد.
حداقل دانستنی های اندک من، در مورد همجنس گرایان و ایزکان در افغانستان و کشور های همسایه مرا به این باور رسانده است که ایزکان برای ارسال پیام جنسی از نمایه های صوری استفاده کرده اند. اما این پیام ها هیچگاهی رنگ غریزی نداشته است تنها آموزه های رایج جامعه ایشان را وادار کرده است که به صورت ناآگاهانه از این آموزه ها برای رسیدن به مطلوب جنسی خود وام بگیرند. در غرب که قوام فکری بیشتری ملموس است،همجنس گرایان و ایزکان نیاز حتمی به تغییر پوشش خود ندارند و اگر هم به این کار دست می زنند به خاطریست که خود را در لباس های جدید بیشتر راحت حس می کنند نه این که حس زنانه گی یا مردانه گی کامل دست می یابند.
گپ دوم
 روسپی گری متفاوت از همجنس بازی است و به هیچ عنوان نمیتوان ایزک بودن و یا همجنس گرایی را دلیلی بر  روسپی گری دانست.
داشتن بیشتر از یک شریک جنسی در یک وقت را اگر نتوان بیماری تلقی کرد حداقل نمیتوان دلیلی برای پذیرش آن هم داشت. جناب نیلوفر با صراحت و صداقت تمام از داشتن چند شریک جنسی در یک وقت، حرف می زند. من نیلوفر را که هویت جنسی خود را آشکار می سازد و هراسی از این تابو شکنی ندارد و حق جنسی و موقعیت اجتماعی گروه هایی از دست خود را فریاد می زند، می ستایم. و درست  همین تابو شکنی است؛ اما روسپی گری او را نمیتوانم بپذیرم. من کسی را که  به خاطر اطفای غریزه جنسی و گشودن عقده های جنسی خود بدون عشق و پیوند عاطفی به هر بستری فرو می رود، انسان کوچکی می بینم.
گپ دوم من برای دفاع از عنوانی است که برای نبشتار خود قایل شده بودم. من معمولا در مورد عنوان ها وسواس دارم و به دقت فکر می کنم.  با آقای سخیداد هاتف هم همباورم که نباید با ادبیات و زبان موجب شد که  اختناق و استبداد ساختاری و فکری در جامعه قوام بیشتر یابد.
گپ سوم
 نظر به فهم من، همجنس گرایان و ایزکان از یک گروه نیستند؛  اما هر دو گروه، قربانی ستم ساختاری جامعه که آمیزه یی از ستم دینی و ستم اجتماعی است، اند.  در فضای فکری افغانستان بیشترینه هم جنس گرایی را معادل تجاوز بر کودکان خردسال دانسته اند که به این موضوع جناب نیلوفر نیز اشاره کرده است. هم جنس گرایی ربطی بر تجاوز بر پسر بچه های کمسال ندارد. کودکان اعم از دختر و پسر ممکن ابژه جنسی زنان و مردان منحرف استفاده جو و شرارت خو واقع گردند. (چندی قبل من گزارشی را برگردان کرده بودم که حکایت از تجاوز و سواستفاده جنسی زنان از کودک دختران داشت).
پژوهش و بررسی بیشتر  روی این مفاهیم سبب می گردد  تا گفتمان متمرکز در این راستا شکل گرفته و از نگاه حقوقی هم حق و هم موقعیت این گروه ها در بین اقشار مشخص شود.
گپ چارم
 هنوز هم بدین باورم که نیلوفر با این خاطرات خویش صدای اقلیت خاموشی را که   از هراس مسخره شدن، طردشدن و نفرت و انزجار مردم خود را پنهان داشته و ناگزیر به تظاهر بوده اند، شجاعانه فریاد زده است. او نه تنها برای دفاع از هویت خود، بل برای هزاران تن دیگر همچون او که صبورانه نفس می کشند و خود را نفی می کنند، به کنش  قهرمانانه یی دست زده است.
گپ پنجم
مثل همیشه عذر تقصیرات است. فرصت بازخوانی و بازنگری ندارم؛ بعد از یک سفر خسته کن وناراحت کننده،  به بسیار عجله این یادداشت را نبشتم و همین حالا هم روی صفحه می گذارمش.
+ نوشته شده در  شنبه پانزدهم اسفند 1388ساعت 22:13  توسط حمید ظاهر  |  یک نظر

زلمی باباکوهی

برگرفته از

                  میوه ممنوعه یی
                       در شاخسار ادبیات اجتماعی افغانستان
 
باباکوهی
 
 " آنسوی وحشت " که به قلم  آقا ـ خانم " حمید نیلوفر " تحریر یافته و اخیراً در تورنتوی کانادا منتشر شده است ، حاوی خاطرات سالیان دراز رنج و عسرت نویسنده است در زیستگاه بی هویت دو جنسیتی در جامعه یی که آن هویت را مردود می شمارد .  آنسوی وحشت در واقع حکایتی دردناکی است از سرنوشت رنجبار همجنسگرایان و دو جنسی ها در جامعه ی افغانستان ، که چنان میوه ی ممنوعه ی ، ناگهانی و غیر مترقب که گویا کسی تصورش را هم نداشت ، در نخلستان ادبیات امروز افغانستان برای بار اول به ثمر نشسته است .
این میوه ی ممنوعه ، حنظل زهریی است که نه تنها کام سنت زده گان مردسالار را مسموم می کند ، بلکه مزه ی دهان عده ی از مدعیان  روشنفکرنمایی را نیز تلخ می سازد و آن را توهینی به شرافت و عزت انسانی و اخلاقی می دانند . بی خبر ازانکه این تعریف اخلاق انسانی که آنها مدعی آنند ، از کجا می آید و آیا انسان تنها شامل مرد و زن است ؟ سئوالی که هرگز از خویشتن نکرده ایم !
پس موجودی که نه زن است و نه مرد ، در کجای این تعریف اخلاق و هویت انسانی می گنجد ؟
وقتا که دیگران حق دارند تا جنسیت خود را با مرد بودن و یا زن بودن بیان دارند ، او چرا حق نداشته باشد که حقوق " ایزک " بودن خود را  طلب کند ؟ چرا حق تمتع جنسی برای او ننگ و بی عزتی باشد و حرام پنداشته شود ؟ اما همین حق برای دیگران عزت و نکاح مبارک و مسنون است .
این است پیام حمید نیلوفر که " در آنسوی وحشت " ازان سخن می گوید . با زبان برهنه و صریح و با شجاعت و تهور بی مانند از خود و رنج های خود و هم مانندان خود حکایت می کند و ما را با آن رانده شده گان مظلوم جامعه ، آشنا می سازد که نه تنها امروز رانده شده اند بلکه در طی قرون و اعصار ، با چماق گناه و لعنت ، تکفیر شده و تاریخ با بی رحمی تمام از کنار آنها گذشته است و آنها را به هیچ هم نشماریده است .
حمید نیلوفر خاطره نویس " آنسوی وحشت " با شجاعت بی بدیل ، در برابر جامعه ی که هویت او را انکار می کند ، تمام قد می ایستد  و از هویت و جنسیت خود دفاع می کند و کوچکترین هراسی هم از طرد شدن و انکار شدن  ندارد .  مگر نه این است که او را از قرنها بدینسو  انکار کرده اند و هستی اش را نادیده گرفته اند . او صدای طرد شدگان جامعه ی جهالت زده یی است که اسیر سنت و نا آگاهی است . او اولین صدای رانده شده گان است از حنجره ی تاریخ معاصر ، اما صدایی بسیار صعبناک و ترس آوری است که حتا تایید کنندگان او را نیز ترسانده و از همراهی کردن با او در تبلرزه افتاده اند .
خاطره نویسی در ادبیات معاصر افغانستان به ندرت دیده می شود و کتاب خاطراتی چون " آنسوی وحشت " هرگز در تاریخ ادبیات ما دیده نشده است . فقط گهگاهی در ادبیات کهن فارسی و از جمله در مثنوی مولانا  اشاراتی به حضور این مردم رنج کشیده وجود دارد که مایه ی تمسخر و استهزا بوده اند .
اما " آنسوی وحشت " پاسخی است قاطع و محکم به آن همه تمسخر و استهزای تاریخی و امروزی که جامعه ، فرهنگ ، ارزش ها و حتا آفرینش و خداوند را زیر سئوال می برد و چون سلحشوری بر باره های دروغ پردازیها  و پنهانکاری های ریاکاران هجوم می برد و هیچ پروایی از بیان واقعیت وجودی و خواستهای خود ندارد .
آنسوی وحشت ، در واقع حادثه ی بزرگی است در تاریخ ادبیات اجتماعی افغانستان ، در عصری که مشحون از جنایت و جهالت و خرد گریزی است ، دورانی که ننگها و بی وجدانی ها ، جای آزرم و عاطفه را گرفته ، اما صدای برحق و خواست انسانی ، ننگ شمرده شده و به سخریه گرفته می شود !
+ نوشته شده در  چهارشنبه پنجم اسفند 1388ساعت 11:2  توسط حمید ظاهر  |  2 نظر

ضیا افضلی

چند درست و نادرست در "آنسوی وحشت"

درست سه چهار هفته قبل به هنگام « وب گردی »  چشمم افتاد به نوشتاری از نویسنده و روزنامه نگار خردمند خانم مریم محبوب در سایت « کابل ناتهـ ». نوشته در اصل معرفی کتابی بود زیر نام « آنسوی وحشت»  که اخیراً آنرا خوانده بودند و از قرار معلوم سخت تحت تاثیر این کتاب رفته و بر آن شده بودند تا قلم بردارند و از این کتاب و نویسنده آن تقدیر به عمل آرند.
من نیز تحت تاثیر این نوشتار خانم مریم محبوب، مشتاق خوانش کتاب شدم. از این نوشته «لینک» زدم به صفحه « فیس بک» تا اگر کسی نسخه «الکترونیک» آنرا در دسترس داشته باشد، برایم بفرستد. ساعتی نگذشته بود که داکتر سیاه سنگ عزیز به دادم رسید و نوید داد که نسخه الکترونیکی « آنسوی وحشت»  را در اختیار دارد و میتواند آن را به من بفرستد. تا ساعتی دیگر، شمار متقاضیان این کتاب از شمار انگشتان دو دست فراتر رفت. احتمالن همه کسانی که خواهان دریافت نسخهء الکترونیک « آنسوی وحشت»  بودند، با یک شور و شوقزدگی میخواستند آن را به خوانش گیرند. در اصل گفتاوردهایی که از لابلای برگ های این کتاب در نوشتار خانم محبوب بکار برده شده بود، سخت رقت برانگیز بود، زیرا به دقت و درستی برگزیده شده بودند.

آنچه در این کتاب میخوانیم
میباید غرض روشن ساختن خواننده گران ارج این نوشتار از موضوع کتاب نیز یاد کنم. حمید جوان افغان که در روستای چهارده غوربند ولایت پروان به دنیا آمده، پس از سی و چند سال از شهر تورنتوی کانادا سر بر میکشد و کتابی مینویسد زیر نام « آنسوی وحشت». محتوای این کتاب مشمول خاطرات این جوان در ادوار مختلفی از زندگیش است. وی به گفته خودش دو جنسه است و به همین دلیل زمانی گرایش هایش به جنس مرد مرئی میشود و در مییابد که  با زنان همانقدر بی رغبت است. وی در جای جای کتاب بصورت مفصل و با ارایه مثال های فراوان از رسوم و عنعنات چندش آور  قسمتی از باشنده گان سرزمین ما در نقاط مختلف آن حکایت میکند. از طبقه زن مینویسد و آنچه که بر آنان میرود. از رسوم ناپسندیده و خرافات پسندی عوام مینویسد. از برخورد مسخره و ملامت بار به هم جنسانش شکوه ها سر میدهد و از جامعهء مرد سالاری سخن میراند که در همه حالات حاکم مطلق بر زنان و فرزندانشان اند. وی در این بخش یک سری از چشمدیدهایش را از دوران کودکی و نوجوانی به نگارش میآرد. وی با دیدن زجری که دوجنسه ها از بابت آزار و اذیتی که میکشند، بر آن میشود تا جنسیتش را از دیگران مخفی نگهدارد و خودش را در هماهنگی با دید عامه، به عنوان یک مرد جا بزند. او فقر را به تجربه میگیرد و با وجود داشتن برادران و خواهران دیگر، خود را منزوی و تنها احساس میکند. وی از همان آغاز کتاب به زد و بند های خانواده گی در افغانستان اشاره میکند و از خانواده خودش تا اخیر کتاب به عنوان مثال یاد میکند.
بخش بعدی کتاب که قسمت اعظم آنرا در بر میگیرد در پیرامون تلاش های حمید در راه نیل به هدفش که همانا رفتن به غرب و برخوردار شدن از آزادی جنسی است میگذرد. از غربت و مهاجرت به پاکستان میگوید. چشمدیدهایش را از ایران مینویسد، که از محنت ملال آور افغانها در آن دیار سخن های فراوانی دارد. سرگردانی ها و دشواری های سفر قاچاقی به اروپا را که از میان کشورهایی چون ایران، ترکیه و یونان میگذرد، با جزئیات مفصل مینویسد. یکی از فاکتورهای اساسی در زندگی حمید در این دوره استقامت وی در راه نیل به هدفش است. دشواری ها و سرگردانی های فراوان نمیتواند او را از پا درآورد. وی در مقابل کارمندان ملل متحد در یکی از شهرهای شرقی ترکیه، به ترفندها و نیرنگ هایی رو میکند و بر آنها فشار وارد می آورد، تا وی را به عنوان پناهنده قبول کنند و به کشور سومی پناهنده پذیر رجعتش دهند. این استقامت دو سال را در بر میگیرد و  در این دوسال حمید تلاش میورزد تا هویت جنسیتی اش را نیز مرئی سازد. این مرئی سازی هویت نهانی با پرخاشگری های غیرتمندان خودی شکل فلمی به خود میگیرد.
یکی از موضوعات دیگری که حمید در « آنسوی وحشت»  آورده است ابراز احساسات و خواسته های جنسیش است و گرایش هایش به مردان. وی به صورت آشکار از شهوانیات و مقاربت جنسی با مردان سخن میراند و به گفته خودش از لذایذی که از این عمل کسب میکند. وی بیباکانه از خطوط سرخ ممنوعیت زبانی عبور میکند و با استفاده از واژه های برهنه و رکیک، به شرح حال ماجراهای سکسی خویش میپردازد. در این جا میباید مقیاس مصلحت های نگارشی کتاب را به درجه ء سنی هژده سال به بالا ارزیابی نماییم. در حالیکه این کتاب میتوانست با رعایت اندکی نرمش و آداب مطبوعاتی مثلاً حذف یا بازبینی و بهتر نویسی به ویژه در شرح ماجرا های غلیظ  همجنسگرایی، به عنوان یک کتاب روشنگرانه برای همگان قابل خوانش باشد. واضحاً جوانان ما نیاز دارند تا از رسوم و عنعنات مزخرف و خرافاتی که در کشور ما همین امروز نیز در جریان اند با خبر شوند.  « آنسوی وحشت»  میتوانست مرجع خوبی برای استفاده آنها باشد که البته بنا بر مقیاس ارزیابی سطح و مایه نوشتار، قابل خوانش و استفاده برای جوانان و نوجوانان زیر هژده سال نیست.

نادرست هایی از این کتاب
من همانقدر که با خوانش نوشتار خانم محبوب در رابطه با این کتاب ذوقزده شده بودم، با خوانش این کتاب و اتمام ماجرا های حمید، نوشتار خانم محبوب را همانقدر عجولانه و هیجانزده یافتم. احتمال آن میرود که خانم محبوب بیشتر از همه تحت تاثیر قسمت هایی از شرح زندگی زنان در روستا ها و آنچه از سوی مردان بر آنها تحمیل میشود، بوده است و با چشمپوشی از کمبود ها و نادرستی های این کتاب، دست به قلم برده و آنگونه رقم زده است. یا هم اینکه ایشان تنها عبور از خط سرخ ممنوعیت های زبانی را تابو شکنی پنداشته اند. برخی سنت های مزخرف محلی مردم در افغانستان که بیشتر به ربط میگیرد به نازل بودن سطح آگاهی عامه و به ویژه زنان، معمولاً پای دین و آیین را نیز بخاطر سؤ استفاده از آن به نفع مردها  میکشند، سخت ناپسند است. ایجاب میکند که در این موارد بیشتر گفته شود و نوشته شود که حمید این کار را با شهامت زیادی انجام داده است، اما تنها عبور از خط سرخ ممنوعیت زبانی و برهنه نویسی محض را نمیشود سنت شکنی پنداشت.
 در برخی از برگهای این کتاب، حمید بیشتر به جزئیات یک موضوع پرداخته است. این جزئیات گرایی بعضن رقتبار میشوند و خواننده را وامیدارد که قسمت هایی را نخوانده بگذرد. قسمت هایی از این دست مستلزم حذف اند.  
در پایان کتاب نویسنده، ادعا های جالبی هم دارد. وی مینویسند که قبلن هیچ تجربهء نوشتن نداشته است و حتا آثار داستانیی را نیز هیچگاهی مطالعه ننموده و فقط در میانهء تمرین نگارشی، دو کتاب را خوانده و از ساختار یا فُرم آنها در نوشتن این کتاب استفاده نموده است. من خود که از سالیان دیری عزم دارم بنویسم و از کودکی تا به امروز هزاران کتاب را به خوانش گرفته ام، هیچگاهی احساس ننموده ام که هنوز توانمندی لازم برای نوشتن کتاب پر حجمی از این دست داشته باشم، و مجموع کارهایم از چند پراگراف، مقاله و ترجمه و چند داستان کوتاه فراتر نرفته است. اما در عجبم که نویسنده این کتاب چگونه یک شبه ره صد ساله پیموده و بلافاصله چنین اثر جالبی را پدید آورده است. احتمال دارد معجزهء در کار باشد یا اینکه دست ویرایشگر توانمندی در میان است.
حال که از ویرایشگر سخن به میان آمد باید عرض کنم که گزینش ویرایشگر برای این کتاب –هر که بوده باشد-- چندان پسندیده نیست. به صورت علنی مشاهده میشود که این کتاب به قلم کدام نویسنده ایرانی ویرایش شده است. چون استفاده از برخی واژه های فارسی مروج در ایران در این کتاب مشهود است. حتا برخی واژگانی که اصلن نویسنده گان دست اول ایران از آنها در آفریده ها شان استفاده نکرده اند. به عنوان مثال میشود پس از خواندن کتاب بیفگند به روزنوشت ها و خاطرات رضا قاسمی نویسنده نامور ایرانی در سایت دوات.
با تکیه بر همین مامول، ادعاهای نویسنده مبنی بر "کاملاً خود نوشت بودن" اثر قابل پذیرش نیست. زیرا استفاده از فرم نوشتار، کاربرد واژگان، زمانبندی ها که به صورت کل در نوشتار نویسنده گان دست دوم و سوم ایرانی مشهود است، میرساند که کار ویرایش « آنسوی وحشت»  از دید و قلم کدام نویسندهء دست دوم ایرانی گذشته است. از همین بابت میتوان گفت برخی اشتباهات نگارشی و  واژگانی نیز رساننده نارسایی ویرایشگر این کتاب خواهد بود. ارچند ویرایشگر کتاب با نورم ها و فُرم های داستان نویسی و خاطره نگاری، آشنایی کاملی دارد.
من ضمن اینکه میخواهم از جناب حمید نیلوفر بخاطر عرضه کردن این کتاب و نوشتن آنچه که در گذشته کسی اصلن به آن نپرداخته بود، معرفی یکی از گوشه های تاریک زندگی همجنسگرایان و دوجنسه ها در کشور ما، سپاسگزاری و قدردانی نمایم، سلامت ادعایشان را در مورد نگارش کلی این کتاب زیر پرسش قرار میدهم.
اگر جناب حمید نیلوفر در مخفی ساختن ویرایشگر این اثر و قلمداد کردن نوشتار کلی این کتاب، با خواننده گان صادق نیستند، چگونه میتوان بر ماجرا ها و اتفاقات سراسر این کتاب که خالق همهء آنها خود نویسنده بوده، با دید باورمندانه نگریست؟
+ نوشته شده در  چهارشنبه پنجم اسفند 1388ساعت 10:57  توسط حمید ظاهر  |  نظر بدهید

صبورالله سیاهسنگ

نیلوفر در چهارراه
  
صبورالله سیاهسنگ
hajarulaswad@yahoo.com

راست بودن با خویشتن
از رسیدن کتاب "آنسوی وحشت" نوشته حمید نیلوفر در بازار و رسانه ها ماهها میگذرند، شمار خوانندگانش نیز کم نیست، پس چرا از سه چهار نویسنده سرشناس افغانستان، دیگری پیدا نشد که اندیشه هایش در پیرامون "آنسوی وحشت" را بازگوید؟
این چرا می تواند زیراهای گوناگون داشته باشد: وقت ندارم (گرچه میتوانم در تلفن دو ساعت در پیرامونش بحث کنم!)، از درگیر شدن با پدیده همجنسگرائی میترسم (هرچند همواره گفته ام حتی از مرگ نمیترسم!)، همه آدمها گذشته از گرایشات جنسی و نژادی برایم دارای حقوق یکسان اند (با اینهمه، بهتر است خاموشی پیشه کنم و دیگر به این ماجرا نپردازم!)، روانم هنوز آمادگی پذیرش همجنسگراها را ندارد (اگر این را بنویسم، برچسب کهنه اندیشی و واپسمانی خواهم خورد!) و چندین سخن برتر و ته تر از اینها...
البته، با نام مستعار پرداختن ولو کارشناسانه به "آنسوی وحشت"، به ویژه لعن و طعن و آفرین و نفرین فرستادن به حمید نیلوفر که همه بگو مگوهایش را آشکارا و به نام راستین نوشته است، دستکم در همین زمینه، پشیزی نمی ارزد.
ناراست بودن با خویش...
"آنسوی وحشت" مانند بسیار از نوشته های دیگر خوبیها و خرابیهایی دارد. بهشماره هایش را مریم محبوب، منیژه باختری و زلمی باباکوهی یکایک برشمرده اند. برای خواندن آنها میتوان رو آورد به بایگانی سایتهای کابل ناتهـ، آسمایی، هارمونی، شهرنوش، ما نیز شماییم، سایه و دوهفته نامه زرنگار. نیازی به واگویی چندباره آنها نیست.
با آنکه کاستی های کتاب کم نیستند، در برابر نارسایی دیدگاه، میتوان از جنجالهای تکنیکی، نگارشی، گرامری و ساختاری آن یکسره چشم پوشید.
حمید نیلوفر از آغاز تا پایان در نمایاندن خویشتن سرگردان و سردرگم است یا میخواهد "طرف" را سردرگم و سرگردان سازد. خواننده در پایان نمیتواند از خود نپرسد: آیا حمید ایزک مردنماست؟ اگر آری، چرا میگوید در آغاز گرایشات دخترانه داشت و اینک تمایلات جنسی زنانه دارد؟ و اگر زن نماست، چرا گرایش پسرانه نداشت و اینک هوای مردورزانه یا دستکم مردورانه ندارد؟ و اگر در نقش confused gender (جنس مغشوش) نشسته است، چرا تنها به یک جنس میگراید؟
آیا خواستهای جنسی شهوانی او در هر دهه دگرگونیهای قطبی و استوایی مییابند و خودش نمیداند؟ آیا از همینرو در جوش هفده هژده سالگی نمیدانست مرد ناشناس پاکستانی که چهره اش را با بوسه میمکید، هوای شهوانی داشت، نه دلسوزی؟ اگر راستی چنین بوده باشد که هست، زیرا در برگ هژدهم "آنسوی وحشت" میخوانیم: با خود گفتم چه دلسوزی عجیبی! این طوری میبوسد! کاش هر کس مثل این دلسوز باشد!_، باید به ندانستنهای نیلوفری حمید صمیمانه دل سوزاند و اشک ریخت.
 حمید و افغانستان چشم اندازی که نامبرده از آن به کشورش نگاه میکند، اگر ستمگرانه نباشد، در بدبینانه بودنش چون و چرایی نیست. بسیاری از مردم افغانستان در مردمک دیدگان نویسنده "آنسوی وحشت" کینه توز، نادان، ارزش ستیز، تبهکار، خشمگین، یورشگر، مهرنشناس، سنگدل و بیمایه اند.
یکی از برچسبهای سزاوار پیغاره به این سرزمین "مدرن نبودن" آن است. حمید نیلوفر مینویسد: "متاسفانه از دید جامعه افغانستان عمل جنسی بین دو فرد همجنس یک عمل ناپسند و غیرانسانی دانسته میشود و در صورت دستگیری هر دو طرف را به مرگ محکوم میکنند."
اگر متاسفانه بودن سخن بالا، ریشه در نشناختن مرزهای آزادی آدمهای آزاد داشته باشد، آیا در چندین گوشه دیگر جهان و نیز در برخی از کشورهای مدرن، عمل جنسی نه تنها بین دو فرد همجنس، بلکه میان دو ناهمجنس، مانند خواهر و برادر، پسر و مادر، پدر و دختر، پدربزرگ و نواسه و... ناپسند و غیرانسانی دانسته نمیشود؟ اگر فردا کسی آنها را نیز نمودی از سختگیریهای فرتوت قرون وسطایی مردم افغانستان بنامد، آنگاه چه باید کرد؟ گوینده اش را به نام قهرمان تابوشکن بستاییم یا نستاییم؟
گاه حمید نیلوفر نادانی باشندگان زادگاهش را اینگونه به قهقرا میرساند: "سال دهم مدرسه ام بود، دختری از مردم دهکده مان که در این زمان بیست و پنج / بیست و شش سال دارد در حالیکه نه ازدواج کرده است و نه نامزد شده است حامله میشود، حاملگی اش به نه ماه میرسد، اما هنوز خانواده شان از حاملگی اش چیزی نمیدانند." نویسنده می افزاید: "مدتی است که زن همسایه به حاملگی اش شک کرده است، بالاخره یک روزی زن همسایه به مادر دختر میگوید: دخترت حامله شده است، حواست باشد که یک فکری به حالش بکنی که باعث رسوایی و آبروریزی تان نشود، اگر به زودی فکری به حالش نکنی در همین روزها کاری دست تان خواهد داد. ... و در فرجام قابله که می آید دختر را میبیند، میگوید: دختر حامله است، ماه و روز ولادتش رسیده است و ممکن است که در همین یکی دو روز بچه اش به دنیا بیاید."
آیا باور کردن اینکه مادری حمل نه ماهه دخترش را تا هفته و روز ولادت درنیافته باشد، دشوار نیست؟ در سرزمینی که ناآگاهی تا اینجا بیداد کند، ایزکها همجنسگراها هرگز نباید نگران شناخته شدن خویش باشند.
نیلوفر و زنان
نویسنده "آنسوی وحشت" تا متواند از جهنم سوزان زیر پای زنهای افغانستان و پامال شدن حقوق شان میگوید. اینگونه پایداری همدردانه و اینچنین دلسوزانه در کنار زن ایستادن را باید ارج نهاد. بر بنیاد برگهای نهم تا شانزدهم کتاب، چه کسی بهتر از حمید نیلوفر میتواند نماینده و پاسدار راستین شخصیت و حقوق زن باشد؟ زیرا نه تنها دل این نزدیکترین آدم به زن برای هستی زن میسوزد، بل به گفته خودش دل زنانه در سینه اش میتپد.
وانگهی همین حمید نیلوفر در برگ ۲۲۱ کتابش بار بار از ابزاری / بازاری ساختن اندام زنانه همسرگذشتها و همسرنوشتهایش با چنین زبانی یاد میکند: "گفتم: مثلاً آن زنی که در اینجا وکیلم بود آیا بخاطر من کار میکرد یا خیر؟ / بلی بخاطر تو کار میکرد. / آیا بخاطر من حقوق میگرفت یا خیر؟ / بلی بخاطر تو حقوق میگرفت. / پس ک...ش بخاطر چی است؟  /.../ مراد ترسید که من باز هم رسوایی راه نیاندازم دوباره برگشت و گفت: چرا این حرف را زدی؟ / گفتم: اگر به کسی شک دارید که دروغ میگوید با ک... وکیلان زن آزمایشش کنید و ببنید که راست میگوید یا دروغ. /.../ به هر کسی که شک دارید میتوانید که با ک... وکیلان زن آزمایشش کنید."
آنچه در بالا با سه نقطه نشان داده شده، حمید نیلوفر در "آنسوی وحشت" پوره و بدون سانسور نوشته است. بد نیست، هر زن و مرد و ایزک و کودک بداند که در پیشرفته ترین و مدرنترین کشورها نیز کسی چنین نمیگوید. دانستن این سخن، پیش از آنکه نیازی به اخلاق و تهذیب و جنسیت داشته باشد، به آدم بودن دارد.
البته گفته های تندتر از اینها در "آنسوی وحشت" فراوان یافت میشوند. پاسخ نیلوفر در برابر همچو انگشت گذاریها خیلی ساده است: توهین شده ام، توهین میدارم، دشنام شنیده ام، دشنام میدهم، گستاخی دیده ام، گستاخی میکنم؛ مانند این دو مشت نمونه بسیار:
۱) میگویید که من از غریزه جنسیم باید صرف نظر کنم و برگردم دیگر اتفاقی برایم نخواهد افتاد، پس اولاً گه میخورید که میخواهید جنسیتم را بدانید، ثانیاً با همسران تان گه خوردید که از من پرسیدید مجرد هستی یا متاهل، مجرد یا متاهل یعنی چی؟ و ثالثاً با پدر و مادران تان گه خوردید که آنها از غریزه جنسی خودشان صرف نظر نکردند و شما کره خرها را به دنیا آوردند.
۲) من از نظر جنسی با مردان تحریک میشوم و اگر بخواهم، میتوانم که با مردان خودم هم فاعل قرار بگیرم، اما فاعل بودن برایم لذتبخش نیست. من با مردان فقط دوست دارم که خودم مفعول باشم، اما نسبت به زنان هیچ انگیزه ای ندارم. وقتی که خواستم خودم را با زن آزمایش کنم، میخواستم که این کار را به خودم تحمیل کنم، نه اینکه زا روی انگیزه بخواهم با زن عمل جنسی را انجام بدهم.
آزدای؟
مرزی هست (ولو آشفته تر از دیورند) میان آزادی بیان و آزادی هیجان. بد نیست همینجا یاددهانی شود که شکستن هر تابو هم نمیتواند نشانه شهامت باشد. از میان هزارها نمونه، مثلاً برهنه از خانه بیرون شدن تابو است. ولی در کانادا امریکا و اروپا اگر زن یا مردی در شهر یا فروشگاه یا فرودگاه برهنه گردش کند، پلیس بیدرنگ بازداشتش خواهد کرد. در برنامه های رسمی رادیوها، تلویزیونها، روزنامه ها و سایر رسانه های چاپی باخترزمین کاربرد عکسها، صحنه ها، واژه ها و حتا شوخیهای خلاف عفت و اخلاق عمومی جامعه را اجازه نمیدهند. به همین دلیل، هنگام بازتاب ناگزیر همچو حالات یا مستقیماً از سانسور صریح کار میگیرند، یا به نحوی آنها را با گذاشتن زنگ آوایی، غبار تصویری یا شگردهای دیگر از دریاف می اندازند تا به حریم خانواده ها آسیب عاطفی نرسد. (نشرات و رسانه های خصوصی و پولساز سخن دیگر است. شماری از آنها مانند دستگاههای پورنوگرافی کودکان در لیست سزاوار کیفر پلیس درج اند)
آیا آنانی که میگویند همچو سختگیریها ابلهانه است، اجازه خواهند داد نوجونان خانواده شان فلمهای هرزه را تماشا کنند؟ حتا اگر پاسخ آره باشد، قانون ننوشته جامعه، به ویژه آنچه در این گوشه زیر آسمان community decency نامیده میشود، اجازه نمیدهد؛ زیرا نه تنها در پشت هر فلم هرز پورن، بلکه در روپوش بسیاری از فلمهای نه چندان آنچنانی هالیوود نیز درشت و روشن نوشته اند: (PG (=Parental Guidance یا Viewer’s discretion is advised
اگر شرح جزئیات زندگی خصوصی، شهامت تابوشکنی باشد، تقریباً هر زن و مرد جهان میتواند هزار برابر حمید نیلوفر رویدادهای درون بستر و رابطه های جنسی خود و همسر یا همدمش را بنویسد. (و نه تنها آدمها، بلکه جانوران از بزرگترین وحشیها تا کوچکترین خزندگان، همه دارای همان احساس و غریزه تولید نسل هستند. آیا اینها نیز سوژه های دندانگیری برای تابوشکنیهای مدرن نخواهند شد؟)
سخنی با حمید نیلوفر
آزادی بیان و هیجان به تو حق میدهد هرچه میخواهی بنویسی، ولی هدف چیست؟ اگر هدف از میان برداشتن عنصر اهانت و محو اصل تحقیر باشد، روشنگری به کار است، نه عمل بالمثل! توهین شده بودی؛ اینک اکنون اینجا در میان کتابت توهین میکنی. پیامد روشنتر از روز است: توهین ضرب دو با دشنام دوچندان دوطرفه. شاید میخواهی با این کارت مردم را بترسانی تا دیگر نتوانند ترا خوار شمارند، ولی من میخواهم آنها نه به خاطر ترس از شنیدن دشنامهای متقابله، بلکه در پرتو آگاهیهای تازه، دیگر در برابر تو برخورد ناشایست نکنند.
چندین سده پیش، برده هایی که از شکیبیدن شکنجه و ستم به ستوه می آمدند، قهرمانانه در برابر برده دارها می ایستادند. همینکه قیام شان پیروز میشد، نه تنها برده دارهای پیشین بلکه آدمهای ناتوانتر از خود را کشان کشان می آوردند و میگفتند: تا دیروز ما برده بودیم، حالا شما برده هستید! نتیجه ؟ برده های دیروزی آزاد میشدند، ولی دستگاه برده داری همچنان دوام مییافت. به سخن دیگر، برده ها انتقام خودشان را میگرفتند ولی رژیم برده داری پابرجا میماند. 
سخنی با خود...
با خویشتن ناراست خواهم بود اگر بگویم پس از خواندن "آنسوی وحشت" دگرگون شدم. این کتاب ارزش بیشتر مییافت، اگر اندکی آبرومندانه تر به نوشت آید. دیگران را نمیدانم، آنچه به چشم ناروشن من میخورد، بیشتر بیزارسازنده است تا بیدارسازنده.
با همه خوبیها، زشتیها و راستگوییهای حمید نیلوفر، خواندن برگهایی از "آنسوی وحشت"، به ویژه رخدادهای کوچه پسکوچه های ترکیه دل را برهم میزند. آرزومندم کتاب آینده اش آموزنده باشد و اندیشه را برهم زند.

ریجاینا / کانادا
سوم فبروری ۲۰۱۰
+ نوشته شده در  چهارشنبه پنجم اسفند 1388ساعت 10:54  توسط حمید ظاهر  |  نظر بدهید

سازمان دگرباشان ایرانی

 گفتگو با حمید نویسنده کتاب "آنسوی وحشت"



حمید رو تو چند جمله تعریف کن!
اگر منظور شما از حمید خود این کلمه است، حمید اسم اصلی من است که در همه جا مردم مرا به نام حمید می شناسند و اگر منظور شما از حمید شخصیت من است، من از لحاظ شخصیتی بیشتر اهل بحث و گفتگو هستم و البته نه اینکه شرایط مرا اینگونه ساخته باشد، بلکه من فطرتاً از زمان کودکی همیشه عادت داشتم که با دیگران بحث می کردم. با هر کسی که اختلاف فکری پیش بیاید، عادت دارم که وارد بحث می شوم تا که یا او منطق خودش را بر من ثابت کند و یا من منطق خودم را بر او ثابت کنم و همین عادتم باعث شده است که من از لحاظ فکری نسبت به محیط کاملاً تغییر کرده ام. من طرفدار نوگرائی و تغییر پذیری فکری بر اساس استدلال و منطق هستم و با کهنه اندیشی، محافظه کاری و دنباله روی شدیداً مخالف هستم.

الان مجرد هستی؟
بلی مجرد هستم.

فکر اولیه نگارش «آنسوی وحشت» از کجا آمد و کلاً کتاب کجا نوشته شده؟
چنانچه در متن کتاب هم متذکر گردیده ام، ابتداء یک دوست سوادنیم به نام مکی شیخ علی در ترکیه خاطره نویسی را به من توصیه نمود و سپس یک روزنامه نگار افغانی را که در کانادا آشنا گردیدم، توسعه دادن آن را به من توصیه نمود تا خاطراتم را به شکل کتاب در بیاورم و کتاب کلاً در کانادا نوشته شده است.
اینکه فکر اولیه نگارش «آنسوی وحشت» از کجا آمد، من پیش از آن هم این درونمایه را در خود داشتم که می خواستم مردم را از آنچه که آگاه نیستند باید آگاه بسازم، اما اینکه از چه راهی؟ هنوز فکر نگارش «آنسوی وحشت» به ذهنم نرسیده بود. من ابتداء به منظور ارتقای سطح انسانی در جامعه فقط به راه اندازی یک شبکه تلویزیونی به هدف اندیشه سازی می اندیشیدم تا از آن طریق با توجه به تمام امور اجتماعی کشور طی برنامه های آموزشی فکر جامعه پرورش داده شود. اما این راهی بود که بدون پیش زمینه وسیع و سرمایه کافی قابل اجراء نبود.
در تابستان سال ۲۰۰۷ آقای سکات لانگ، مدیر سازمان حقوق بشر در امور LGBT که مقر آن در نیویورک هست، سفری داشت به ترکیه و در جریان سفرش با من نیز به عنوان یک پناهنده مصاحبه نمود. من در مصاحبه نظر خودم را به آقای سکات لانگ اظهار داشتم که بهترین راه فعالیت در زمینه حقوق بشر آگاهاندن مردم می تواند باشد و پیشنهاد نمودم که آسانترین راه آگاهاندن مردم راه اندازی یک شبکه تلویزیونی به هدف ارتقای تربیت و شعور اجتماعی می تواند باشد و اشاره نمودم که اگر سازمان حقوق بشر همچون شبکه ای در سطح افغانستان راه اندازی نماید، دیگر نیاز به جمع آوری موارد نقض حقوق بشر از کوچه پس کوچه ها نخواهد بود. اما آقای سکات لانگ با طرز نگاه مبهمی هیچ پاسخی به این پیشنهاد نداد.
من که از ارتقای تربیت و شعور اجتماعی حرف می زنم، حتماً این حرف به خیلی ها بر می خورد، در سطح جامعه درست است که انسان های خیلی باتربیت و باشعور زیاد هستند، اما اینکه در عمق جامعه چه می گذرد، منظور من از این حرف عمق جامعه هست.
زمانی که فکر خاطره نویسی به سرم رسید، تصمیم گرفتم که با نگارش «آنسوی وحشت» یک حرکتی را از صفر باید آغاز نمایم تا خشت اولی باشد بر بناء ترببت اجتماعی و شناخت احترام متقابل در عمق جامعه. من همیشه زمینه آموزش و پرورش فکری جامعه را کلید گشایش پیچیدگی های اجتماعی می دانستم، اما متأسفانه طی سی سال اخیر در افغانستان به رغم اینکه هیچ گونه توجهی در این زمینه صورت نپذیرفته است، تمرکز جنگ جهانی در این کشور نیز زمینه را برای آموزش و پرورش تنگ تر کرده است.

آیا کتاب نسخه چاپی داره؟ مراحل چاپ کتاب چطور بود؟ کمکی هم دریافت کردی؟
بلی کتاب نسخه چاپی دارد و آنرا به تیراژ پانصد شماره به چاپ رسانده ام. مراحل چاپ کتاب کاملاً ساده بود، چون در کانادا مجوزی برای چاپ کتاب در کار نیست. در چاپ کتاب از لحاظ مالی و طراحی نرم ابزاری کمکی دریافت نکردم، اما از لحاظ نوشتاری آقای عیدی نعمتی، شاعر و نویسنده ایرانی در رفع بسیاری از اشتباهات تایپی و املائی کمکم کرد.

چند نسخه از کتاب تا حالا به فروش رفته؟ تو هم مثل بیشتر نویسنده های تبعیدی به این نتیجه رسیدی که باید از خیر چاپ کتاب گذشت و روی نسخه PDF کار کرد؟
تا حالا بیشتر از بیست نسخه ای به فروش نرفته است. البته من قبل از چاپ کتاب هم می دانستم که در جامعه فارسی زبان هنوز فرهنگ کتابخوانی جا نیفتاده، چنانچه من خودم در زندگی بیشتر از ۴ − ۵ کتابی نخوانده ام. من فقط به هدف اینکه یک سندی از کتاب موجود باشد، اقدام به چاپ آن نمودم و از طرف دیگر نسخه چاپی بر اهمیت نسخه PDF هم خودبخود مؤثر واقع می گردد، یعنی اگر نسخه چاپی موجود نباشد کمتر کسانی فقط به نسخه PDF به عنوان یک کتاب اهمیت می دهند. برای اثبات این تأثیر لازم است از نشر الکترونیک آن بگویم که من متن الکترونیک کتاب را هفت ماه قبل از چاپ فیزیکی آن روی انترنت به نشر سپرده بودم، کسان زیادی آنرا خوانده بودند، اما ابتدا هیچ گونه بازتابی به عنوان یک کتاب نداشت تا اینکه بالاخره نسخه چاپی آن سبب شد که نسخه PDF اش هم مورد توجه قرار گرفت.

برنامه ای برای ترجمه کتاب به زبان های دیگه هم وجود داره؟
من از خود هزینه ای برای ترجمه کتاب ندارم، اما اگر کس دیگری علاقه مند به همکاری در این زمینه باشد من ازش استقبال می نمایم.

موقع نوشتن کتاب کدوم مخاطب رو بیشتر توی ذهن داشتی؟ جامعه ی افغان یا جامعه ی دگرباش فارسی زبان که البته بیشترشون هم افغان نیستن؟ و بعد از نشر کتاب بیشترین واکنش رو از طرف کدوم دریافت کردی؟
موقع نوشتن کتاب بنابر بعضی علت هایی از جامعه ایرانی مخاطبین بیشتری را نسبت به جامعه افغانی در ذهن داشتم. یکی به علت جمعیت بود که جمعیت ایران از دو برابر جمعیت افغانستان هم بیشتر است، دیگر به علت درصد افراد باسواد که ایران نود درصد باسواد دارد، در حالیکه افغانستان کمتر از چهل درصد که آن هم اکثراً کم سواد هستند و دیگر به علت فرهنگ مطالعه و کتابخوانی که از این نظر هم ایران ارقامی به مراتب بالاتر از افغانستان را دارد.
من فکر می کنم که بیشترین مخاطب و بیشترین واکنش دو موضوع کاملاً جداگانه است، مثلاً اگر فرض کنیم که این کتاب صد نفر مخاطب ایرانی و ده نفر مخاطب افغانی داشته باشد، ممکن است که از صد نفر ایرانی فقط یک نفر اما از ده نفر افغانی نه نفر آن واکنش نشان بدهند.
و اینکه بیشترین واکنش را از کدام طرف دریافت کردم؟ من بیشترین واکنش را از جامعه افغانی دریافت کردم و از قبل هم همین انتظار را داشتم، چون موضوع «آنسوی وحشت» پدیده ای بود که در افغانستان هم تازه به شمار می آمد و هم بومی، در حالیکه در ایران نه تازه به شمار می آمد و نه بومی و مسلماً یک پدیده بیشترین واکنش را در جایی بر می انگیزد که یا تازگی داشته باشد و یا بومیت.

یکی از ایراداتی که یک منتقد افغانی نسبت به کار تو گرفته بود اینه که زبان کتاب مثل زبان "بچه های افغانی که در ایران بزرگ شدن" هست. این ایراد رو وارد می دونی؟ اساساً میشه اسم چنین چیزی رو ایراد گذاشت؟ و اگر چنین خصوصیتی در ادبیات تو وجود داره دلیلش چیه؟
چنین ایرادی از نظر من اصلاً وارد نیست و در چنین موردی که حتی آنرا اشتباه املائی هم نمی شود بر شمرد از نظر من نه ایراد نامیده می شود و نه عیبجویی، بلکه فقط یک تعصب ملیتی می تواند باشد. اینکه من چرا به مخلوطی از لهجه کابل و تهران نوشتم، هدفم جلب مخاطبین بیشتر بود. آن عده از نویسندگان افغانی که تعصبی فکر می کنند در عوض اینکه به کثرت مخاطبین بیاندیشند ترجیح می دهند که فقط برای شمار محدودی در داخل افغانستان بنویسند و بس. در حالیکه لهجه تهرانی بنابر پیشرفت هایی که در زمینه ادبیات و فرهنگ داشته است، در میان تمام فارسی گویان عمومیت پیدا کرده و تمام فارسی گویان هم در افغانستان و هم در ایران به این لهجه آشنائی دارند، اما به لهجه کابلی تمام مردم آشنائی ندارند.

به نظر من و خیلی های دیگه این کتاب یه کتاب جداً جالب، مفید و بسیار مهم بود. ولی این رو هم می دونم که خیلی ها حالشون از دیدن این کتاب بهم خورد از اونا بگو!
آنهایی که حال شان بهم خورد تنها کاری که از دست شان رسید سکوت بود و برای دفاع از موضع خود هیچ توجیهی نداشتند. آنانی که هنوز آمادگی پذیرش حقایق را ندارند طبیعی است که از دیدن کتابی سراپا انتقادی حال شان بهم می خورد و از اینکه آمادگی پذیرش آن را ندارند مقصر هم نیستند. اگر اکنون ظرفیت انتقاد پذیری و تغییر پذیری را ندارند در صورت تعلیم یافتن بالاخره تغییراتی را در خود خواهند پذیرفت و حتی اگر خودشان اصلاح نگردند، بالاخره نسل های آنها با قرار گرفتن در محیط تعلیمی خودبخود اصلاح شده بار خواهند آمد. پس بهتر است که ما به شکل گیری یک محیط تعلیمی سالم در بطن جامعه باید بیاندیشیم. اگر بخواهیم که در رویارویی با آنانی که حال شان بهم خورده است قرار بگیریم در واقع در رویارویی با زمان گذشته و بقایای افکار کهن قرار گرفته ایم. پس بهتر است که در عوض درگیر شدن با گذشته به پیشرفت بسوی آینده بیاندیشیم.

مشکل دگرباشان افغانستان رو بیشتر توی قوانین ضد دگرباش و دولت می دونی یا فرهنگ و مردم کشور؟
متأسفانه مشکل اصلی دگرباشان افغانی از سوی فرهنگ و مردم کشور است و از این رو بار سنگینی بر دوش و راه درازی بر سر راه است تا که ابتدا مردم اصلاح شوند و سپس مردم دولت را اصلاح کنند. نسبت به مشکلات بی شمار دیگری که هنوز گریبان گیر جامعه هست در حال حاضر عملاً خیلی زود است که مشکل دگرباشان در سطح جامعه مطرح گردد. به عنوان مثال در حالیکه هنوز اکثر مردم برای دارو و درمان دنبال زیارت و دعا می روند، با رفتن دختران به مدرسه مخالف هستند، کنترل رشد جمعیت را گناه می پندارند و بسیاری از مشکلات دیگر، پس کیست که جای پایی برای دگرباشان بدهد؟

افغانی های زیادی در غرب زندگی می کنن که خیلی هاشون بسیار با سواد و خیلی هاشون هم روشن فکرن. وقتی پای دگرباشان وسط بیاد، این گروه با بدنه ی غالباً هوموفوب درون افغانستان چقدر فاصله دارن؟
وقتی که پای دگرباش وسط بیاید، گروه روشنفکر با بدنه هوموفوب به مثل دو قطب مخالف از یکدیگر فاصله می گیرند.

تو کتابت به زندگی در ایران اشاره کردی. مسئله ای که حتی از سال ها پیش از خوندن کتاب تو من رو شکنجه می کنه رفتار بخش نه چندان کوچکی از جامعه ی ما با همسایه های شرقیه! برخورد بعضی از ایرانی ها با افغانی ها اصلاً قابل دفاع نیست. تو هم با این مشکل رو به رو بودی؟ کلا در این مورد نظری داری؟ و در جامعه ی دگرباش ایرانی هم چنین ایرادی رو دیدی؟
در سطح یک جامعه چه که حتی در سطح یک خانواده هم تمام افراد برخورد مشابه در بسیاری از موضوعات را ندارند. برخوردهای نادرستی که با افغان ها در ایران صورت می گیرد، صد درصد ربطی به تضادهای ملیتی ندارد، چون در بسیاری از موارد ایرانی با ایرانی و افغانی با افغانی نیز بدرفتاری می کنند و اگر به تضادهای ملیتی هم ربطی داشته باشد، بعضی ها از نظر شعوری هنوز به آن حد رشد نکرده اند که بتوانند در مقابل کاستی های عقلانی یکدیگر گذشت کنند. کسانی که ملیتی و قبیله ای فکر می کنند بر این باور هستند که اگر بیگانه ها را دشمن قلمداد کنند به اتحاد ملی و قبیله ای خود رسیده اند. متأسفانه که ما هم در افغانستان به طور سرسام آوری به چنین مشکلاتی روبرو هستیم. خیلی ها فکر می کنند که دشمنی با بیگانه یعنی دوستی با هم وطن! تا زمانی که در کشورهای منطقه افکار امروزی بر افکار کهن حاکم نگردد تمام مردم کم و بیش به چنین مشکلاتی روبرو خواهند بود. حالا دنیا به این نتیجه رسیده است که همگام با تکامل شعور انسانی قبیله ها، ملت ها و مرزها در حال از بین رفتن هستند.
در این مورد نظر من چنین است که اگر ما در مورد این مشکلات بی پرده حرف نزنیم و ریشه آنرا از بین نبریم مشکلات در سطح منطقه همچنان باقی خواهد ماند. به نظر من تمام این مشکلات ریشه در تعلیم و تربیت اجتماعی و منطقه ای دارد. مثلاً وقتی اختلافی بین تعدادی از هندوها و مسلمان ها در هند شکل می گیرد، در افغانستان هزاران نفر عبادتگاه هندوها را آتش می زنند، وقتی در غرب توهینی به مقدسات اسلام می شود، در افغانستان هزاران نفر به تأسیسات دولتی حمله می کنند، وقتی در مزارشریف ده نفر دپلمات ایرانی توسط طالبان کشته می شوند، در ایران هزاران نفر به پناهندگان افغانی حمله می کنند، وقتی در عراق یک نفر سنی کشته می شود، هزاران سنی دیگر حاضر به انتقام گیری می شوند و همین گونه صدها نمونه عجیب تر از اینها در سطح منطقه!
پس چطوری می توانیم که ریشه این مشکلات را از بین ببریم؟
به نظر من اگر ما در این گوشه دنیا ابتکار عملی از خود نداریم، پس حد اقل باید بتوانیم که از دیگران یاد بگیریم. مثلاً وقتی در غرب صدها نفر بی گناه توسط بمگذاران مسلمان کشته می شوند، یک نفر حاضر نمی شود که انتقام آن را از مسلمانان دیگر بگیرد، پس چرا در ایران فقط به خاطر یک نفر «خفاش شب» که اشتباهاً افغانی معرفی شده است هزاران ایرانی خشمگینانه حاضر به انتقام گیری می شوند؟ در عراق وقتی هزاران سرباز امریکایی کشته می شوند یک نفر امریکایی با مردم عراق دشمن نمی شود، پس چرا به خاطر ده نفر دپلمات ایرانی هزاران ایرانی با مردم افغانستان دشمن می شوند؟ وقتی گردشگران خارجی در بدل چند ملیون دالر از چنگ آدم ربایان افغانی آزاد می شوند یک نفر خارجی با مردم افغانستان کینه نمی گیرد، پس چرا به خاطر چند هزار تومنی که از جیب یک ایرانی برداشته می شود ملیون ها نفر ایرانی با مردم افغانستان کینه می گیرند؟ و همین گونه افغانها چرا در هر موردی نباید گذشت داشته باشند؟
و در بین جامعه دگرباشان ایرانی فقط یک شخص که نمی خواهم اسمش را بیاورم، در حالیکه خودش را مدافع حقوق دگرباشان هم اعلان می کند، نخواست که با من همکاریی داشته باشد و حتی حاضر نشد در مورد کتاب «آنسوی وحشت» نظری بدهد، نیتش را من فکر می کنم که صد درصد رقابت بود، چنانچه شما هم شاهد هستید که در میان جامعه دگرباشان شکاف ها و رقابت های ناسالمی وجود دارد.

با توجه به همسایگی، نزدیکی تاریخی و زبانی، دین مشترک و تعداد زیاد افغانی های ساکن ایران، فکر می کنی شرایط دگرباشان ایرانی می تونه روی شرایط دگرباشان افغان تاثیر بذاره؟
بلی صد درصد می تواند تأثیر بگذارد. تاریخ نشان می دهد که فرهنگ افغانستان همیشه از ایران و پاکستان تأثیر پذیرفته است و عجیب این است که هر کاری را که ایران و پاکستان انجام بدهند، افغانستان به شکل افراطی تر عین کار را انجام می دهد. چنانچه در زمان حکومت شاهی ایران، افغانستان نیز حکومت شاهی داشت، زمانی که در ایران همزمان جنبش های کمونیستی و اسلامی شکل گرفت، در افغانستان نیز همزمان عین جنبش ها شکل گرفت، از اینکه در ایران احتمال می رفت انقلاب کمونیستی صورت بگیرد، افغانستان زودتر از آن به شکل افراطی تر دست به انقلاب کمونیستی زد، اما بعداً چون که در ایران انقلاب اسلامی صورت گرفت، افغانستان احساس کرد که در انقلاب کمونیستی اش اشتباه کرده است و دوباره به شکل افراطی تر از ایران در مسیر انقلاب اسلامی حرکت نمود تا اینکه گروه طالبان را به قدرت رساند، بعد از سقوط طالبان به رغم اینکه سربازان ناتو بر افغانستان حاکم هستند اما به علت اینکه در ایران و پاکستان دولت اسلامی وجود دارد، افغانستان نیز دولتش را اسلامی نام نهاده است و خلاصه اینکه هر حرکتی را که ایران و پاکستان انجام بدهند، افغانستان هم عین حرکت را افراطی تر انجام می دهد و حرکتی را که ایران و پاکستان انجام ندهند، افغانستان هم به خودش اجازه نمی دهد که انجام بدهد. در مورد شرایط دگرباشان نیز تعداد زیادی از روشنفکران افغانی که کتاب «آنسوی وحشت» را شدیداً تأیید نمودند، بعید نیست که حرکت دگرباشان ایرانی در آن بی تأثیر نبوده است.

کلید مشکل دگرباشان افغان کجاست؟ واشنگتن؟ کابل؟ تورنتو؟
اگر منظور شما از کلید مشکل مرکز فعالیت است، در سطح دنیا تا حالا به غیر از من دیگر هیچ دگرباش افغانی جرأت نکرده که خودش را علناً دگرباش اعلان بکند تا چه برسد بر اینکه مرکز فعالیتی وجود داشته باشد! بجز تعداد انگشت شماری هستند که فقط محرمانه برای بعضی ها خود را دگرباش معرفی کرده اند. از اینکه من به تنهایی خودم از تورنتو این حرکت را آغاز کرده ام، می شود بگویم که در حال حاضر کلید مشکل دگرباشان افغانی تورنتو است.

برنامه هات برای آینده چیه؟ حمید با همین کتاب تموم میشه یا قراره فعالیت تو ادامه داشته باشه؟
برای آینده تصمیم دارم که فعالیتم را ادامه بدهم، اما نه در قالب کتاب و نه در زمنیه دگرباشان، بلکه در قالب های دیگر و در زمینه های دیگر. در زمینه دگرباشان فعالیتی بیشتر از این فکر می کنم که اصرار بیجا خواهد بود، چون آنچه که شاید وظیفه من به حساب می آمد، من با نگارش «آنسوی وحشت» از غرق تحقیر تا محو تحقیر زمینه را برای حضور دگرباشان در سطح جامعه هموار نمودم و حضور هوموفوبیا را نیز از اوج غرور تا محو غرور در سطح جامعه کمرنگ نمودم، اضافه از این به شخصیت خود دگرباشان مربوط می شود که به پا خیزند و جایگاه انسانی خودشان را در سطح جامعه به دست بیاورند.

حرف آخر:
من نهایت خرسندم از اینکه شما حاضر شدید با من مصاحبه نمودید و یقیناً که این علاقه مندی شما باعث افتخار من گردیده است. من امیدوار هستم که روابط ما در آینده همچنان دوام خواهد داشت تا اینکه هیچ گونه فاصله ای در میان ما باقی نماند. از جمله دگرباشان ایرانی شخصی که گفتم نخواست با من همکاریی داشته باشد، من یک بار چنین پیامی برایش فرستادم:
«سلام ... عزیز؛ از آشنائی با شما خرسندم، من هم مثل تو دنیائی جنسی دیگر دارم، این وجهیست که می توانیم دوستان خوب یکدیگر باشیم، من مشت خاکی هستم از تبار دیگر، اگرچه در این وجه با تو مختلف، اما اختلاف است که باعث آمیزش و دگرگونی می گردد، چنانچه اکسیژن و هیدروژن با یکدیگر می آمیزند، در نتیجه آب، نور، حرارت و حیات را می سازند، پس هرگونه اختلافی هم اگر در میان می بینی بیا که فاصله ها را قسمت کنیم، امیدوارم که این آغاز دوستی پایدار ما خواهد بود...»
البته این شروع آشنائی مان هم نبود، اما از اینکه چند بار به پیشنهاد همکاریم جواب نداده بود، من پیام را به شکل آغاز آشنائی برایش نوشتم.
در اخیر من از شما تشکر می کنم و امیدوار هستم که نه تنها بین ما بلکه بین تمام دگرباشان و غیر دگرباشان منطقه و دنیا روابط انسانی بی شماری شکل بگیرد تا اینکه هیچ گونه فاصله ای در بین انسانیت باقی نماند. و اگر شما در پاسخ به سؤالات تان سخن تندی از من شنیده اید من از شما پوزش می خواهم.
به امید خوشبختی شما!
+ نوشته شده در  چهارشنبه پنجم اسفند 1388ساعت 10:47  توسط حمید ظاهر  |  نظر بدهید

برگرفته از سایت کابل ناتهـ


تک درخت کویر

حمید نیلوفر



با تشکر و سپاس فراوان از جناب آقای ایشور داس بزرگوار که این ویژه برنامه را به مناسبت بزرگداشت شخصیت فرهنگی کشور مان، مریم جان محبوب تدارک دیدند تا بدین وسیله وظایف وجدانی مان را انگیزه ای پدید آید که از این شخصیت فرهیخته کشور مان با سپاس و قدردانی یاد نماییم.
عصر روزی از ماه دسمبر ۲۰۰۹ بود که خانم مریم محبوب برای اولین بار به من زنگ زد و آن لحظه ای بود که افتخار آشنایی با ایشان را نصیب گردیدم. آنروزها کتاب آنسوی وحشت را تازه به چاپ رسانده بودم که شماره تلفنم نیز در صفحه آخر آن درج بود. خانم محبوب بعد از آنکه کتاب را از نزد دوستانش بدست آورده بود و چند صفحه ای از آن را به مطالعه گرفته بود به شماره تلفنم که درج آن بود با من تماس گرفت و علاقه مندیش را بدان ابراز داشت و فرمود که ابتدا مطالعه کتاب را باید به پایان برسانم و سپس در مورد آن اظهار نظر خواهم نمود. از حال و هوای صحبتش در مورد کتاب چنان مسرور می نمود که گویی تحفه گنجینه ای بدستش رسیده بود. خانم محبوب به رغم ضیقی وقتی که گریبان گیرش بود تمام کتاب را در طول دو سه روز و بدون اغراق بگویم که با دقت بیشتر از آنکه خودم نگاشته بودم به مطالعه گرفت و پس از آن در طول چند روز به تکرار چندین بار با من تماس گرفت و در مورد بخش های مختلف کتاب نظریاتش را با صداقت تمام و احساس همدردی عمیق که توأم با اندیشه یکپارچه روشنگری و سازندگی بود اظهار داشت و چندین ساعت با من صحبت کرد و به رغم آنکه هیچ گونه شناختی از قبل با من نداشت فقط به ارج حرکت فرهنگیی که از من دیده بود چنان به گرمی از من استقبال نمود که دور از انتظار بود. با زحمت فروان به همراه دوستانش برای صرف شام به خانه اش دعوتم کرد و در آنجا از نزدیک افتخار آشنائی با خودش، همسرش محترم آقای باباکوهی و دوستانش را به من اعطاء نمود.
مریم محبوب اولین کسی بود که با توجه بی دریغ با نگارش معرفی نامه استادانه در وصف کتاب آنسوی وحشت به معرفی آن پرداخت و آنرا از طریق نشریه زرنگار و سایت کابل ناتهـ  بر اهل خرد و معرفت معرفی نمود. معرفی نامه را چنان خردمندانه تحریر نمود که از نظر کیفی فقط خود معرفی نامه معادل یک کتابخانه و مکتب تمام کننده ای برای هرگونه ذهنیت بینا و نابینا، شنوا و ناشنوا و گویا و ناگویا در این خصوص بود.
قدرت بیان و تأثیر گذاری کلام خانم محبوب در نوشته های وی خیره کننده است. در مبحث معرفی کتاب معرفی نامه را با چنان قدرت بیان قوی و لحن تأثیر گذار و بیدار کننده ای نگاشته بود که حتی اذهانی با ضعیف ترین قدرت درک را هم تابی برای بی اعتنایی در برابر آن نبود. کتاب زمانی بدست مریم محبوب افتاد که من هفت ماه قبل از آن آنرا روی وبلاگم به نشر سپرده بودم، کسان زیادی قبلاً آنرا خوانده بودند و عده ای هم نظرات شان را اظهار داشته بودند، اما هنوز هیچ کسی حاضر به بازتاب دادن و معرفی آن نگردیده بود و حتی کسانی هم بودند که در این مورد نظر مثبت داشتند اما از بیم آنکه خود در تأیید نمودن آن افشا نگردند از ارسال نظر علنی روی لست نظرات وبلاگ بر حذر بودند. اما خانم محبوب اولین کسی بود که از روی احساس مسؤلیت انسانی در قبال بهبود تربیت اجتماعی بی پروا از رویارویی با سنت های کهن در جهت بازتاب دادن و معرفی کتاب بی دریغ تلاش نمود و افزون بر اینکه آنرا بر همگان شناسانید خود نیز چون طنین صدای انفجار تحقیر هزار ساله بر گوش سنگین نابخردی زمان پیچید.
ابتدا در طول هفت ماه پس از انتشار کتاب من وقتی که هیچ گونه واکنشی مثبت یا منفی از توده مردمی در برابر آن ندیدم، چنین پنداشتم که گویا جامعه ما فاقد هرگونه قشر فکری فعال و صاحب نظر بوده است، اما زمانی که حرکت مریم محبوب را در این جهت شاهد گردیدم به این واقعیت رسیدم که بخش هایی از کتاب برخی از تابوهای اجتماعی را در بر داشته است که هنوز در جامعه ما وارد بحث شدن را بیش از آنکه من تصورش را می کردم به مخاطره می اندازد و از همین روی هیچ کسی جرأت وارد بحث شدن در این مورد را نکرده بود. اما بالاخره مریم محبوب با شهامت تعجب برانگیر این موضوع را در میان اهل نظر به بحث نشاند. البته بحث اصلی هم فقط تابوهای اجتماعی نبوده است، بلکه وجه مشترک من و مریم محبوب در این زمینه بسا ضعف های تربیتی در جامعه ماست که در این کتاب به آنها اشاره شده است و مریم محبوب نیز از وجود این ضعف های تربیتی در جامعه ما به شدت رنج می برد.
من حقیقتاً در بین هموطنان مان تا حالا هیچ کس دیگری را ندیده ام که به اندازه مریم محبوب به مشکلات گوناگون فلاکت بار در جامعه ما بیاندیشد و از آن رنج ببرد. مریم محبوب همیشه به زره زره ای از مشکلات جامعه ما، به فقر، سوء تغذیه، مشکلات بهداشت و درمان، آموزش و پرورش، روان پریشی های اجتماعی، سردرگمی های تربیتی، خیانت و جنایت، عدم اعتماد به یکدیگر، کوتاه فکری و خرافه روی و به غیره مشکلات می اندیشد. من به اطمینان می توانم بگویم که حداقل یک درصد مردم ما اگر به مثل مریم محبوب درست می اندیشیدند و دردهای جامعه را درک می کردند تا حالا هشتاد - نود درصد مشکلات در جامعه ما کاهش می یافت. چون حتی در با ثبات ترین جوامع دنیا هم به این معنی نیست که فکر کنیم تمام مردم درست می اندیشند، بلکه فقط یک یا دو درصدی هستند که درست می اندیشند و دیگران را هم کنترل می کنند. مثلاً اگر در جمعیت سی ملیون نفری کشورمان به مثل مریم محبوب فقط یک درصد یعنی سیصد هزار نفر آدمان خیرخواه و خیراندیش می داشتیم، دیگر چی کم داشتیم؟ مسلماً که سیصد هزار نفر می توانستند زیر سایه خودشان ملیون ها نفری دیگر را نیز آگاه بسازند، اما متأسفانه که با یک تک درخت کویر به جنگل مبدل نمی گردد. من آرزو می کنم در آینده روزی فرا برسد که تمام نسل کشور مان به مثل مریم محبوب اندیشمند و با احساس بارآیند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر