احمد ولی کرزی، بردارِ رییس جمهور کرزی، قدرتمندترین مرد جنوبِ افغانستان که نامش با مافیا و موادمخدر، قدرت، ثروت، تجارت و سیاست پیوند ناگسستنی یافته بود، ساعاتی پیش با تیراندازیِ یکی از محافظانش برای همیشه از صحنه رفت و دیگر با هیچ چیز هیچ پیوندی ندارد. او چندین بار از چندین سوء قصد جان سالم به در برد و لی سرانجام این سخن خدای درست آمد که "هرجا باشید، حتی در باروهای پولادین، باز هم شکار مرگ خواهید شد". چه کسی او را کشته است؟ طالبان؟ آی اس آی؟ مافیایِ موادمخدر؟ رقیبان قومی و محلی؟ یا...؟ اما به هرحال قاتل هرکه باشد بیتردید، او قربانی سیاستهای رییس جمهور کرزی برادرِ خویش است.
احمدولی در دم مرگ به چه میاندیشید و کدام آرزوهای تحققنیافته ذهنش را آزار میداد؟ کسی نمیداند؟ اما به هرحال قتل احمدولی، آن هم در شهر قندهار که احمدی ولی آنرا به عنوان امنترین شهر برای زندگی انتخاب کرده بود، قابل تامل است. شاید بتوان گفت اکنون مرگ تمام قلمروها را فتح کرده است و در آخرین سوراخسنبههای این سرزمین به دنبال طعمعههایش میگردد. تاریخ چندسال اخیر قندهار تاریخ مرگ و آدم کشی است. از قندهار بیشمار فرمانهای مرگ صادر گردیده و در پی این فرمانها در گوشه و کنار کشور سر های بسیاری بیتن شده اند. سلسلهای از فرماندهان مرگ از احمد شاه درانی تا ملا محمدعمر دراین شهر کار و کار نامه آگنده از مرگ و کشتار به تاریخ سپردهاند. قندهار همواره شهر مرگ وفرمان بوده است. در تاریخ این شهر داریم که آدمیان با نخ سر بریده شده اند؛ آوای ضجه قربانیان با صدای سرود جلادان در هم پیچیده و موجبات کیف ولذت امیران فرمان روا و فرمان فرما را فراهم کرده است؛ چشم انسان ها در اینجا به ترازو وزن شده است؛ شهر قندهار با کله منارها تزیین شده است؛ احمدولی نیز تنها رئیس شورای ولایتی نبود، او سلسله انساب خود را به صاحبان امر و فرمان گذشته می رساند. او قندهار را قلمروخود میخواند و چون شاهان در آن عمل میکرد و امارت کوچکی باب طبع و سلیقه خود ساخته بود. اکنون این قلمرو نیز توسط مرگ فتح شده است. سرانجام چنگال وحشی و دهشتناک مرگ گلوی احمدولی را نیزگرفت.
ترور توسط محافظان نیز پدیده تازه و جالبی است. دریک برهه پر آشوب در تاریخ جمهوری رم، آدمکشی در برابر پول باب شده بود و سناتورها از محافظین همدیگر برای مرگ رقیب استفاده میکردند. این دوره یکی از شگفتانگیزترین دورههای تاریخ بشری و سرشار از بیاعتمادی و نابودی مطلق تمام اصول انسانی و اخلاقی بود. کسی که چند لحظه پیش محافظ جان بود، در یک چشم به همزدن به دشمن جان بدل میگردید. آنکه پیش از ظهر جانش را برای حفاظت از تو سپر کرده بود، پس از چاشت جانت را نا بود میکرد. هیچ اعتمادی حتی به چشم آد ها هم باقی نمانده بود. قتلهای کنونی اغلب انگیزه های امنیتی و سیاسی دارد. اما شرایط درافغانستان با توجه به لجامگسیختگیهای اخلاقی کنونی چندان هم بیشباهت به آشوب واغتشاش های روم باستان نیست. و بنابراین از این پس محافظداشتن خود به درد سر تازه بدل و "اربابکشی" رسم خواهد شد.
کشتن بد است. تنها کشتن کودکان بی گناه و جواد ضحاک بد نیست. کشتن پرسنل عادی اردو و پولیس هم بد است. کشتن همه کس بد است. کشتن برادر رئیس جمهور هم بد است. حتی کشتن احمد ولی برادر آقای کرزی که احتمالا بهای زندگی اش مرگ بسیاری دیگربود هم بد است. اما اگر قتل بد است و اگر مرگ آفرینان منفوراست، قاتل هم برادر نیست. احمدولی توسط محافظش کشته شده است؛ توسط کسی که حافظ زندگی اش بود به کام مرگ رفته است؛ رخ درنقاب خاک کشیده است؛ دستش از دار و نداردنیا از هر آنچه به راست یا دروغ در باره اش گفته می شد، کوتاه شده است؛ اما پرسشی که مرگ او به میان می کشد این است که رئیس جمهوری که در طول این چندینسال با سپاهیان مرگ مماشات می کرد، اکنون خواهد دانست که طعم مرگ چه اندازه تلخ است؟ بادا که این حادثه به رئیس جمهور معنای مرگ را فهمانده باشد. فهمانده باشد که مماشات با سپاه مرگ، سپاه مرگ آفرین و مرگ زاد، فرجام جز مرگ، مرگ همه چیز و همه کس و مرگ زندگی ندارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر